A Thousand Miles

832 130 368
                                    


مارس ۲۰۱۶

مداد توی دستش رو با کلافگی روی میز پرت کرد و به پشتی صندلی تکیه داد.

ریاضیات کوفتی...

چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و نفسش رو با حرص فوت کرد.

اگه جونگکوک اونجا بود الآن سه سوته این مسئله رو براش حل میکرد. اما حدس بزن چی! تهیونگ درست وسط یه روز تعطیل کسل کننده قرار داشت که مجبور بود توی خونه بمونه و درس بخونه.

آخه تف توش...!

کی فکرش رو میکرد مدرسه بتونه انقدر جذاب تر از تعطیلات بنظر برسه؟!

پوزخندی حرصی روی لب هاش نشست.

تازه!!! اون مثلا به خودش قول داده بود که از اون روز واقعا خوب استفاده کنه و ذهنش رو زیاد با فکر کردن به جونگکوک مشغول نکنه!

اما خب خودشم نمیدونست که اون مغز جهنمیش دقیقا چطوری کار میکنه که میتونه از روابط بین تانژانت و کسینوس به خال روی لاله ی گوش جونگکوک برسه!

آخه واقعا چطوری؟؟! چطوری میتونست انقدر بی جنبه باشه؟!

نق نقی زیر لب کرد و بعد از درآوردن صدای گریه ی الکی ، به سمت میز خم شد و یک طرف صورتش رو روی کتاب زیر دستش گذاشت.

یا خال روی انگشت اشاره ش مثلا حتی! یا اونی که روی دماغش بود...

پلکی زد و نگاهش رو به حرکت ملایم پرده ی پنجره سپرد.

یا اون خال لعنت شده ی روی گردن لعنت شده ترش... یا حتی لپ هاش...!

چشم هاش رو محکم به هم فشرد.

اوهوم آره! لپ هاش!! لپ های لعنتیش! اونم وقتی که جونگکوک روی اونا فقط یه دونه خال نداشت!! اونا چند تا خالِ بغل هم بودن! چند فاکینگ تا!!!

پلک هاش رو باز‌ کرد و آهی کشید.

تازه از همه ی اینا بدتر... اون لکه ی لعنت شده ی پایین لب هاش...

صورتش رو به خنکی کاغذ کتاب کشید و کمی جابجا شد.

تهیونگ همه ی اون ها رو قبلا لمس کرده بود.

دستش رو بالا آورد و جلوی صورتش ، روی میز گذاشت و به نوک انگشت هاش خیره شد.

تک تک شون رو لمس کرده بود و بعضیاشون رو حتی بوسیده بود...

زبونش رو به کندی روی لب پایینش کشید.

همین دو شب پیش بود که یکی دوتاشون رو برای اولین بار بوسید. همین دو شب پیش که بارون میومد ، توی همین اتاق...

آب دهانش رو قورت داد و با بلند کردن سرش از روی میز ، ناگهان از روی صندلی بلند شد.

وات د فاک!

اون چه مرگش شده بود؟! رسما داشت عقلش رو از دست میداد!!

یقه ی تیشرت توی تنش رو جلو کشید و با تند تند تکون دادنش ، مشغول باد زدن خودش شد.

US.Where stories live. Discover now