Ma Jungo

782 136 218
                                    


مایل به کاور؟

مارس ۲۰۱۶

با شنیدن صدای مردونه ای از پشت ، از جاش بلند شد و به سمت راه پله چرخید.

اون مرد قطعا پدر تهیونگ بود.

حالا فشار دست پسر کوچکتر روی دستش بیشتر شده بود و این اعصابش رو بهم میریخت.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد ماهیچه های صورتش رو کنترل کنه تا اخمی روی چهره ش شکل نگیره.

که البته کار آسونی نبود!

جونگکوک واقعا از اون مرد متنفر بود.

-سلام آقای کیم...

دولا شد و حرفش رو ادامه داد.

-جئون جونگکوک هستم. دوست تهیونگ!

مرد که حالا به پایین پله ها رسیده بود ، قدمی به سمت اون ها برداشت. جونگکوک صاف سر جاش ایستاد و منتظر واکنش مرد باقی موند.

÷اوه! دوست تهیونگ؟

چرخید و به سمت آشپزخونه تغییر مسیر داد.

÷مگه تهیونگ دوست دیگه ای بجز اون پسره ی یه لا قبا داره؟

با یخ کردن دست پسر کوچکتر توی دستش ، نگاهش رو از مرد گرفت و به اون داد. اما حواس پسر بهش نبود. پس سریع خودش رو جمع و جور کرد و در جواب مرد گفت:

-خب من تازه امسال به این مدرسه اومدم. شاید بخاطر همین من رو نمیشناسین.

بعد فشار ملایمی به دست پسرکش وارد کرد.

÷پس دانش آموز انتقالی هستی...

مرد بعد از گفتن این جمله ، پشت میز نشست و یک لیوان آب برای خودش ریخت.

-بله

×تهیونگ؟ با دوستت سر میز بیا

تهیونگ با شنیدن صدای مادرش نفس عمیقی کشید و بدون اینکه دست جونگکوک رو رها کنه ، به سمت آشپزخونه حرکت کرد.

÷کیمچی ترب درست کردی هایون؟

زن پشت میز نشست و صندلیش رو کمی جلو کشید.

×مادر جونگکوک فرستاده

جونگکوک همونطور که روی صندلی جابجا میشد ، لبخند کوچیکی روی لب هاش نشوند.

-چیز خاصی که نیست... امیدوارم دوست داشته باشین!

تهیونگ دستش رو به سمت یکی از کاسه های کیمچی دراز کرد و مقدار زیادی از اون رو گوشه ی بشقابش ریخت.

+من عاشق کیمچی تربم!

جونگکوک نگاهش رو روی تهیونگ کشید. واقعا باید تمرین میکرد تا کمتر بهش زل بزنه اما تقصیر خودش نبود... تهیونگ واقعا قشنگ بود!

÷خب میگفتی جونگ...

با شنیدن صدای آقای کیم ، به خودش اومد و نگاهش رو به سمت مرد برگردوند.

US.Where stories live. Discover now