The Moment II

683 92 458
                                    


قبل از شروع به خوندن ، حتما کاور رو باز کنید و نگاه کنید
شما هم باید توی این پارت ، تهیونگ رو دقیقا همونطوری ببینید که جونگکوک می بینه...

سه ماه بعد - ۱ سپتامبر ۲۰۱۶ - تولد جونگکوک

شب پر ستاره ای بود. آسمون صاف و یکدست بنظر میرسید و حتی اگر به دورترین نقاطش نگاه میکردی ، باز هم هیچ ابری روی هیچ ستاره ای رو نپوشونده بود.

تهیونگ دستی به یقه ی لباسش کشید و چند قدم مونده به در نیمه باز حیاط عمارت لی ایستاد. بعد ، سرش رو پایین انداخت و به محتویات که توی دست هاش نگه داشته بود نگاه کرد. از دیشب تا حالا هزار بار از خودش پرسیده که اصلا مو مشکی عزیزش از این جور چیزا خوشش میاد یا نه؟! اما انگار هر چی بیشتر فکر میکرد ، کمتر به نتیجه نمیرسید... پس در نهایت تصمیم گرفته بود که دلش رو به دریا بزنه و برای جونگکوک یه تولد دو نفره بگیره!

اینکه تولد پسر بزرگتر با جشن فارغ التحصیلی لی جی اون همزمان شده بود هم کوچکترین اهمیتی براش نداشت! به هر حال همه ی اونا تقریبا همون چیزی که براش تلاش میکردن رو بدست آورده بودن! تهیونگ تا چند هفته ی دیگه به دانشکده ی پزشکی میرفت و جونگکوک هم قرار بود یه مهندس بشه! دیگه اینکه دختر آقای لی مدیریت تجاری قبول شده بود و دقیقا توی روز تولد مو مشکی عزیزش برای این موضوع جشن گرفته بود ، هیچ ربط و اهمیتی برای کیم تهیونگ نداشت!

-هی ، پیست... اوسکول عاشق! واسه چی اونجا خشکت زد پس؟

پارک جیمین که با رسیدن به در ورودی احساس کرده بود که تهیونگ ازشون عقب مونده ، ایستاد و کلماتش رو با بدجنسی کنار هم چید. پسر کوچکتر اما اونقدری استرس داشت که این چیزا براش بی اهمیت باشن. پس بدون اینکه واکنش خاصی به حرف جیمین نشون بده ، جعبه ی کیک کوچولو و کادوی داخل دستش رو تخت سینه ی هوسوکی که کنارش ایستاده بود ، کوبید و همونطور که روبان دوتا بادکنک هلیومی رو بیشتر از قبل دور انگشت هاش تاب میداد ، گوشی موبایلش رو از جیب پشتی شلوارش بیرون کشید.

-بذار یه بار دیگه چک کنم مطمئن شم یه وقت تو اتاقش نباشه! اگه اوکی بود که من میرم تو ، اینارو می چینم... بعد بهتون پیام میدم که شماها برین به مهمونی عمارت و وقتی پیداش کردین ، بفرستینش بیاد اونجا!

با بی حواسی زمزمه کرد و وارد صفحه ی پیام هاش با جونگکوک شد. جیمین چشم هاش رو توی کاسه چرخوند.

-امر دیگه ای باشه عالیجناب؟!

یونگی نرم و بیصدا خندید.

-چیه پیشی؟! یه جور میخندی انگار دروغ میگم؟!!

جیمین ابروهاش رو با تخسی بالا انداخت و همونطور که توی صورت پسر دولا میشد پرسید. یونگی هر دو دستش رو به نشانه ی تسلیم بالا برد.

US.Where stories live. Discover now