Liar I

620 116 307
                                    


می ۲۰۱۶

صدای‌ بارون میومد. صدای برخورد محکم قطره های سنگین و سرگردون به پنجره ، به شیشه ، به دیوار...

اتاق تاریک بود و غرق در سکوت... سرد ، بی روح ، خالی ، بی صدا!

تنها تن بی حرکت و رها شده ای شبیه یک شیشه ی شکسته ، شبیه رزی که محکم توی مشتت فشار بدی و اجازه بدی با له شدن و ریختن گلبرگ هاش و شکستن ساقه ش ، زخمی و آسیب دیده بنظر برسه ، بدون اینکه هوشیار باشه ، لا به لای ملافه ها و بالش های به هم ریخته ی تخت وسط اتاق گم شده بود.

صدای بارون میومد ، صدای موج ، صدای دریا...

نوری غیرمنتظره و ناگهانی ، برای یک لحظه از پنجره ی نیمه باز اتاق داخل خزید و پوست رنگ پریده ی پسر رو روشن کرد. چند ثانیه بعد ، صدای بلند و وحشتناکی همه جا پیچید.

جسم سرد و شکننده ی رو تخت تکون محکمی خورد و همزمان ، دردی تند و آزاردهنده توی سرش چرخید.

توی سرش ، توی صورتش ، توی شقیقه هاش...

کسی از فاصله ی دور خندید.

صدای بارون میومد ، صدای آب ، صدای آب ، صدای دریا...

درد ذره ذره شدت گرفت و تبدیل به یک نبض همزمان شد. توی شکمش ، توی دستش ، توی شقیقه هاش... بعد ناگهان ، رشد کرد و مثل یک حباب توی مویرگ های مغزش ترکید.

آوای دوری اسمش رو صدا زد.

یک قطره آب روی گونه ش چکید...

یک قطره اشک ، یک قطره بارون ، یک موج سنگین ، هزار و پونصدتا اقیانوس ، یه دونه دریا..

صدایی که توی سرش می پیچید رو خیلی دوست داشت. تکرار بی نقص اسم نحس و نفرین شده ش... پیچش قشنگ لحنش موقع تلفظ تک تک واژه هاش!

"تهیونگ؟ تهیونگ بیبی؟ پسر قشنگم ، پسر قشنگم ، پسر قشنگ من... یه دیقه اینجارو نگا کن بیب! اینجارو ببین! بخند... بخند تهیونگ! بخند بذار ازت یه عکس بگیرم! عهههه لوس نشو دیگه! یه دونه ست! فقط یکی... پس من این دوربینو واسه چی برا تو گرفتم؟! با تواما! ببینم چشماتو... یااااا کیم تهیونگ!!!"

قطره ها بیشتر شدن... سیل راه افتاد ، طوفان شد.

"میخوامت ته... خیلی میخوامت... بدجور! چشمای خوشگلت رو من باشه! میشنوی چی میگم؟ چشماتو فقط رو من نگه دار تهیونگ! فاک... تو آخر منو میکشی!"

هر قطره ای که روی صورتش سُر میخورد ، سوزش غریبی از خودش به جا میذاشت. چیزی شبیه پاشیدن نمک روی زخم باز ، چیزی شبیه رد تیز چنگ انداختن یه ناخن...

"بگو که توام منو میخوای بیب... بگو که توام به فاک رفتی... بگو! بگو که توام دوسم داری تهیونگ..."

قطره های بارون هیچوقت شور نبودن ؛ اما موج های دریا چرا...

تهیونگ داشت غرق میشد و صداها ادامه داشتن!

US.Where stories live. Discover now