On the bridge

919 178 376
                                    


توصیه به چک کردن کاور ضمن به همراه داشتن یک لیوان آب قند :)))

فوریه ی ۲۰۱۶

تکونی جزیی به پاهای معلقش داد و پیشونی داغش رو به خنکی نرده های فلزی جلوی صورتش فشرد. لب هاش هنوز لرز ناچیزی داشتند و چیزی جز گزگز توی ماهیچه های صورتش احساس نمیکرد.

احساس میکرد که صورتش خواب رفته.

پلک هاش گاه و بیگاه رو هم میفتادند اما اون هر بار با سماجت ، دوباره اون ها رو از هم فاصله میداد.

انگار که جسمش خالی کرده بود!

بدنش داشت خاموش میشد.

با حس خزیدن انگشت های خنکی لا به لای موهاش و لمس پوست سرش ، چشم هاش رو دوباره باز کرد. اما توان چرخوندن صورتش به سمت اون رو نداشت.

نگاه کم فروغش به تصویر زیر پاهاش خیره شد.

تاریکی شب و اتوبان و ماشین هایی که با سرعتی سرسام آور از زیر پل عابر رد میشدند.

دستی که با بی رمقی روی رون پاش افتاده بود ، تکون کوچیکی خورد و ناخودآگاه کمی به سمت جاده ، کش اومد. انگشت اشاره ش بلند شد و توی هوا موند. مثل یه حرف ناتموم...

-ته؟

صداش مثل لالایی بود. نبود؟

-ته؟ عزیزم؟

با نوک انگشت هاش ، پوستش رو نوازش میکرد و با صداش روحش رو!

حرکت دستش برای چند لحظه قطع شد و بعد تهیونگ ، بدن اون رو احساس کرد که روی سطح سرد و سفت پل عابر ، بهش نزدیک شد و به تنش چسبید.

دستش با ملایمت از لا به لای موهای تاب دارش بیرون خزید و از پشت گردنش تا روی پهلوش کشیده شد و توی اون سرما ، تمام کمرش رو به آتیش کشید!

بعد با فشار ناچیزی که به بدنش وارد کرد ، پسر رو به سمت خودش کشید و محکم به تنش فشرد.

تهیونگ دوباره توی آغوش جونگکوک فرو رفته بود... به همین سادگی!

صورت پسر بزرگتر توی گودی گردنش فرو رفت و دم عمیقی گرفت.

مثل اینکه به اون یک وجب جا عادت کرده بود!

بینیش رو با رخوت روی پوست پسرکش جابجا کرد.

تهیونگ اعتراضی نداشت!

جونگکوک لب هاش رو روی لاله ی گوش تهیونگ فشرد و زمزمه کرد:

-حرف نمیزنی؟

چشم های تهیونگ بسته شدند و صدای لرزش نفس عمیقی که گرفت ، به گوش جونگکوک رسید.

قلب یخ زده ش تندتر زد. تندتر... و بعد حتی تندتر!

زندگی توی رگ هاش می پیچید. جریان خون رو پر فشار تر از همیشه توی سرش احساس میکرد.

جونگکوک حالا داشت محکم تر پهلوش رو فشار میداد و رد مرطوب پچ پچ هاش روی پوست داغش ، داشت آتیش می گرفت.

US.Where stories live. Discover now