-خیلی دلت میخواد که زودتر از این وضعیت خلاص بشی آره؟!تهیونگ در سکوت نگاهش کرد.
-پس یه کاری کن بائه آیرین باور کنه دوسش داری! بعد ازش بخواه که مدارکو برات بیاره... مطمئنم که این کارو از جون و دل برات انجام میده! این آسون ترین و سریع ترین راهیه که میتونی به اون مدارک برسی! پسرم...
------------------------------------------
ژوئن ۲۰۱۶نفس عمیقی کشید و دود غلیظ سیگار بین انگشت هاش رو داخل ریه هاش فرو برد. باد ملایمی وزید و دسته موهای مواج روی پیشونی پسر رو به آرومی تکون داد. تهیونگ اما توجهی نکرد. جسمش اونجا بود ، تک و تنها ، روی پل عابر پیاده ی خلوتی که دو طرف یک اتوبان شلوغ رو به هم وصل میکرد ، اما روحش... روح پسر انگار هیچوقت به هیچکدوم از تیکه های بهم ریخته ی زندگی خودش تعلق نداشت.
کام بعدی و مردمک های خسته ای که پایین افتادند و روی دست نوشته های کوچیکی که سطح یکدست و سفید نرده ی پل رو لکه دار کرده بودند ، خشک شدند.
"جئون جونگکوک مال کیم تهیونگه"
"جونگکوکی مال تهیونگیه"
دود حبس شده توی سینه ش ، به آرومی از بین لب های نیمه بازش بیرون خزید و گوشه ی چشم هاش از لبخندی که به لب هاش نرسید ، چین خورد.
"این پل مال ته ته و کوکی عه"
"جونگکوک عاشق تهیونگ شه"
درسته که روحش با زندگی خودش غریبه بود ، اما شاید یکم بی انصافی حساب میشد اگر میگفت دقیقا با تمام قسمت هاش!
-اگه بگم به در و دیوار حسودیم میشه وقتی تو اینجوری توجهتو میدی بهشون ، نمیگی دوس پسرم دیوونه س؟
صدای ملایم جونگکوک بطرز غیرمنتظره ای ناگهان از فاصله ای نزدیک توی گوشش پیچید و افکار آشفته ش رو قیچی کرد و بعد ، دست های آشناش بلافاصله از پشت دور تنش حلقه شدند. تهیونگ خاکستر سیگارش رو تکوند و راضی از آغوش گرمی که دقیقا اندازه ی تنش بود ، این بار واقعا لبخند زد.
-چرا... میگم!
مو مشکی صورتش رو با دلتنگی به گونه ی پسرکش چسبوند و بوسه ی ریزی کنج چونه ش گذاشت.
-میگم... چون تو واقعا دیوونه ای! ولی عیبی نداره... منم دیوونه ام! عادلانه بنظر میرسه...
پسر کوچکتر گفت و انگشت های دست آزادش رو روی دست های بهم قفل شده ی جلوی شکمش کشید. جونگکوک قبل از اینکه جوابش رو بده ، مثل یه بچه گربه ی لوس نوک دماغش رو چند بار روی پوست صورتش حرکت داد.
-منطقیه! به هر حال دیوونه ها معمولا از همدیگه خوششون میاد!
تهیونگ به جوابش خندید و کام آخر رو از سیگارش گرفت. بعد ، حرفش رو درحالی زد که صداش بخاطر دودی که توی ریه هاش گیر انداخته بود کمی بم تر بنظر میرسید.
YOU ARE READING
US.
Fanfictionجئون جونگکوک ؛ پسر ساکت و خجالتی یه سرایدار معمولی که برای آینده ش آرزو های بلندپروازانه ی زیادی داره... اون همیشه دقیقا میدونه که از زندگی چی میخواد و داره چیکار میکنه و بنظر میرسه هیچ چیز نمیتونه حساب کتابش رو بهم بزنه! جونگکوک یه پسر خوبه! کیم ته...