I'm not Beautiful

1K 204 286
                                    

دسامبر ۲۰۱۵

چند وقتی از آخرین بار که با تهیونگ بیرون رفته بودند میگذشت. اکثر روزهای گذشته رو درگیر درس بودند. جونگکوک سعی میکرد تا جایی که میشه کتابخونه بمونه و درس بخونه. البته اینکه تهیونگم کتابخونه بود بی تاثیر نبود! زمان هایی هم که خسته می شدند ، به اتاق موسیقی می رفتند و تمرین میکردند.

جونگکوک رسما روی ابرها سیر میکرد. هر روز و برای ساعت های طولانی کنار تهیونگ بود و این چیزی نبود که بخواد ازش ذره ای ناراضی باشه! بیشتر روزها جیمین هم کنارشون بود و این باعث شده بود با جیمین صمیمی تر بشه. هوسوک خیلی اهل کتابخونه موندن نبود و یونگی هم بنظر می رسید اصلا به درس خوندن اعتقاد نداره!

جونگکوک خوشحال بود که این چند وقت زیاد یونگی رو ندیده. بطرز جالبی بنظر می رسید یونگی تصمیم گرفته در رابطه با احساس جونگکوک سکوت کنه و چیزی به روش نیاره. البته اون اواخر هم کلا کم پیدا شده بود. جیمین گفته بود که درگیر ساختن یه آهنگه. خب از یونگی کمتر از اون هم انتظار نمیرفت! بنابراین ممکن بود این سکوتش موقتی باشه. به همین خاطر جونگکوک تصمیم داشت خودش پیش قدم بشه و باهاش صحبت کنه. فقط منتظر یه فرصت مناسب بود.

حالا اون روز قرار بود آخرین امتحان شون رو بدن و جونگکوک از این بابت واقعا خوشحال بود.

همینطور که به سمت ورودی مدرسه حرکت میکرد ، تهیونگ رو دید که روی یکی از پله های سکوی حیاط نشسته و کتابش جلوی روش بازه. جونگکوک احساس میکرد چند وقتیه که تهیونگ توی خودشه. تغییر محسوسی نکرده بود که بخواد نگرانش باشه اما کمی کم حرف تر شده بود. جونگکوک این مسئله رو به پای فشار امتحانات گذاشته بود. اون میدونست که تهیونگ بخاطر امتحانا داره دوران سختی رو میگذرونه. وسواس و جدیتی که روی نمراتش داشت جونگکوک رو شوکه میکرد و باعث میشد احساس کنه که اون تهیونگ گستاخی که میشناخت ، رفته و یکی دیگه به جاش اومده. اون حتی بیشتر از جونگکوک درس میخوند. زیر چشم هاش گود افتاده بود و جونگکوک میتونست حدس بزنه خیلی شب ها به پای درس تا صبح بیدار میمونه.

حالا به کنار تهیونگ رسیده بود اما اون انقدر غرق کتابش بود که متوجه اومدن جونگکوک نشد. جونگکوک دستش رو جلو برد و موهای جلوی چشم تهیونگ رو کمی کنار زد.

تهیونگ سرش رو بلند کرد و به جونگکوک نگاه کرد. قطعا کسی جز جونگکوک نبود که حضور خودش رو اینطور اعلام کنه! لبخند کمرنگی زد و گفت:

+سلام. دیر کردی هیونگ...

جونگکوک لبخندی زد و دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد. تهیونگ دستش رو توی دست اون گذاشت و با کمک جونگکوک بلند شد.

-سلام. امروز اتوبوس دیرتر رسید. حالت چطوره؟

+خوبم هیونگ. خیلی خوشحالم که بالاخره قراره از این وضعیت نکبت بیایم بیرون. البته تا تکون بخوریم کریسمس شده و پشت بندش امتحانای ترم رسیدن.

US.Where stories live. Discover now