5.مریض روانی

348 105 40
                                    

چانیول خنجرو نزدیک کرد و لحظه بعد داشت خون روی خنجرو پاک می کرد . با پاک شدن خون ، رنگ نقره ای خنجر بیشتر به چشم خورد .

چانیول برای چند لحظه با دقت بهش نگاه کرد و متوجه چیزی شد
یه نوشته کوچیک روی اون فلز حکاکی شده بود
کلمه ی,caroll, (کارول)

_روش چیزی نوشته ؟

مردی که پشت سر چانیول وایساده بود نزدیک تر شد و پرسید.
چانیول از روی زانو بلند شد و نگاهی به مردمی‌ که منتظر ایستاده بودن کرد.

+بله ! اسم کارول روش نوشته شده ! یا بهتره بگم حکاکی شده ، این یه خنجره دست سازه.

ترس توی نگاه همشون موج می زد . بعضی از افراد که زن بودن از ترس دستشونو جلوی دهنشون گذاشته بودن و بعضی هم حلقه ی اشک توی چشماشون به وضوح دیده می شد.

"اون...اون برای هر کس خنجر مخصوص به خودشو درست کرده!

پسر بور و جوونی از دور با لکنت گفت و چانیول در جواب بهش سر تکون داد.

+درسته... ‌کدومتون اول جسدو پیدا کردید؟

با پرسیدن این سوال نگاه جمع به پیر مردی که کوزه رو دستش گرفته بود افتاد.
پیرمرد کشاورز ، از ناراحتی سری تکون داد و به چانیول نگاه کرد.

"بله آقا.. اول از همه من دیدم ، من اطراف جنگل زمین کشاورزی دارم ، هر صبح این مسیر رو میرم و میام ، ولی امروز صبح وقتی داشتم ازین مسیر رد میشدم با این جسد روبه رو شدم.

چانیول در حالی که داشت به حرفای اون پیر مرد گوش میداد، چشمش به پسر ریز جثه ای افتاد که دست پاچه، پشت یکی از درختا وایساده بود و داشت به مردم نگاه می کرد .
چانیول چشماشو ریز کرد تا بتونه چهرشو تشخیص بده و البته تشخیص پسر مو بلوند با چشمایی که رنگش شبیه اقیانوس بود زیادم سخت نبود.

"تو اینجا چیکار میکنی؟!"

تو دلش پرسید .
برای چند لحظه حتی صدای پیر مرد هم به گوشش نرسید ، تموم صداها قطع شده بود و فقط چشمش به اون پسر پشت درخت بود.

"آقا

با شنیدن صدای پیر مرد حواسشو جمع کرد و نگاهشو بهش داد ، به هر حال توضیحاتشم زیادی بدردبخور نبود.

"جسدُ تکون دادید؟

رو به جمع پرسید و مردی که کنار دستش وایساده بود جواب داد.

+نه حتی یک سانت هم حرکتش ندادیم.

_خوبه!

"شما باید انتقام خون همسرو بگیرین آقا!

با صدای داد و ناله ی زن برگشت و نگاهی بهش انداخت ، نگاهیی که شاید از دلسوزی و ترحم بود ، بالاخره اون زن شوهرشو از دست داده بود.
در جواب حرفش چیزی نگفت و دوباره رو به مردمی‌ که انگار از همه چی هم خبر داشتن کرد.

My Heaven Is In The Middle Of HellWhere stories live. Discover now