زیاد درگیر این فلش بک نشین.فقط بخونید و ازش رد شید.
[Flash back]
+مامان سرده ، پنجره رو ببند!
پسرک برای بار صدم تکرار کرد که مادرش در پنجره رو ببنده ولی زن با نگرانی تمام جلوی پنجره وایساده بود و منتظر بود. منتظر کسی که انگاری نصفه شب ، توی سرما، موقع بارش برف ، قصد برگشتن به خونه رو نداشت.
_خیلی نگرانشم. هیچ وقت تا این موقع بیرون نمی موند.
پسرک از روی تخت خراب و رنگ و رو پریده ی گوشه ی اتاق پایین پرید و کنار مادرش وایساد. دستشو از روی دستگیره در پنجره برداشت و درو بست.
+بیا اینجا بشین...اون بر می گرده. با جلوی پنجره وایسادن چیزی نمیشه جز یخ زدن اتاق!
مادرشو سمت صندلیه کنار شومینه برد و با هر زوری که شده مجبورش کرد دست از انتظار کشیدن برداره.
زن ،کلافه کف دو دستشو روی پاهاش می کشید. تنها ارزوش خلاص شدن ازین وضعیت بود ، تا کی باید انتظار می کشید، تا کی باید اضطراب رو تحمل می کرد؟
پسرک زیر صندلی نشست و دستای سرد مادرشو توی دستاش فشار داد.
+گفتم اینقدر نگران نباش ، اون از پس خودش بر میاد.
_اگر برنیاد چی؟ اگر امشب برنیاد؟
+برمیاد. اون از پس همه چی برمیاد. مگه اخلاقشو نمیدونی؟
زن با حرص نگاهشو به پسر زیر دستش داد.
_نکنه ناراحتی ازینکه نگرانشم؟ هوم؟
پسرک هوفی کرد و چشماشو چرخوند.
+ناراحت نیستم. ولی میگم این همه نگرانی و اضطراب واجبه؟ شاید نمیخواد دیگه برگرده !اون هیچ قولی به ما نداده. ممکنه...
_ کافیه! اصلا تو برای چی نشستی جلوی من؟ مگه کار نداری؟ درس نداری؟ میدونی اگر بیاد و ببینه سر درست نیستی ازت عصبانی میشه و ممکنه دعوات کنه؟ به جای این حرفا برو بشین سراغ درسات.
دیگه ام این حرفارو جلوی من نزن. نه جلوی من و نه جلوی خودش! میدونی که ناراحت میشه. بلند شو!
+آخه چرا اینطوری میکنی؟ یعنی اینقدر ناراحتی و عصبانیت اون برات مهمه؟
_داری کلافم میکنی. صد دفعه گفتم به بردارت احترام بزار!
+اون برادرم....
_کافیه! ، دوست ندارم بحث همیشگی رو باهات بکنم.
+مگه حقیقت چیزی جز اینه؟
_کی به حقیقت اهمیت میده؟ مهم اینه که اون برادر بزرگترته!
پسرک چند بار با عصبانیت دهنشو باز و بسته کرد تا جواب مادرشو بده ولی چیزی برای گفتن نداشت.همیشه تو این بحث شکست می‌خورد. مادرش انگاری جادو شده بود.
ČTEŠ
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfikce[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...
