+تو هیچوقت عشق منو نسبت به خودت نفهمیدی
زن با حس کردن لبای مرد روی سینه هاش ناله ی هوس انگیزی کرد و دستشو توی موهاش برد . مرد که در حال بوسیدن شکم صاف و تخت زن زیرش بود سرشو بلند کرد و نفس زنان به صورت تحریک شده ی زن نگاه کرد...
_خودتم میدونی چیزی که بین ماست ، اسمش عشق نیست!
لبشو دوباره نزدیک سینه ی زن برد و نوکشو تو دهنش برد و آروم مکید و بعد دوباره به چشمای سوالیش نگاه کرد.
_اسمش هوسه!
زن بدون توجه به حرفش فقط از حرکات مرد لذت می برد، اون لحظه براش مهم نبود که مرد روبه روش عاشقشه یا نه!
مهم این بود که الان کنارشه و لبای خیسش رو بدن سفیدش حرکت میکنه. همین کافی بود . البته فعلا!+عاه... خواهش میکنم دوباره تکرارش کن، دوست دارم وقتی این کارو میکنی!
مرد پوزخندی بهش زد . بالا تر اومد و مماس با صورت زن قرار گرفت.
_جدا؟ قراره فقط تو لذت ببری؟
دستشو سمت شورت سفید و توری زن برد و آروم و با حوصله از پاش در اوورد . حالا دیگه لخت در اختیارش بود، مثل همیشه.
زن گوشه لبشو گاز گرفت و پوزخند زد. دستشو به برآمدگی شلوار پسر رو به روش رسوند. ولی لحظه بعد حالت صورتش عوض شد. یچیزی اینجا اشتباه بود و مثل هر شب نبود!
+چرا ... حس میکنم مثل شبای دیگه نیستی؟ این...
پسر با عصبانیت دست زنو از روی عضوش کنار زد.
_شاید مثل قبل برام جذاب نیستی!
زن ابروهاشو بالا انداخت و با لحنی که تغییر کرده بود گفت:
+دیگه برات جذاب نیستم؟اون کسی که میگفت من براش از همه ی زنای دنیا جذاب ترم تو بودی؟
_آدما تغییر میکن...
زن حالت صورتش عوض شد. سرشو بلند کرد و خودشو بالا کشید و دسشتو روی گونه ی مرد رو به روش کشید.
+تو نباید تغییر کنی! میدونی من برای اینکه فقط یک ساعت باهات باشم چیارو تحمل میکنم؟ میدونی برای رسیدن به تو باید به خانوادم ، همسرم، و صد نفر دیگه باید صد نوع درو مختلف بگم؟ نه ، تو نمی دونی ، چون تو عاشقم نیستی ، اسم عشق بینمونو گذاشتی هوس... ولی من عاشقت..
_خفه شو! کافیه!
مرد دست زنو از روی صورتش کنار زد و بالاسرش نگه داشت.
شلوارشو پایین کشید و عضو تحریک نشدشو بیرون اوورد
مهم نیست ، امشب باید کارشو تموم می کرد ، قطعا زن زیرش با عضو تحریک نشده هم لذت می برد ، اون زن هوس بازی که خودشو جای یه زن عاشق جا زده بود .
عضوشو نزدیک کرد و با یه حرکت واردش شد+عاااه.... یواش تر ! لطفا!
پسر بی رحم بدون توجه به داد بلند زن که از درد بود شروع به حرکت کرد ، سریع و عمیق .
چند لحظه بعد اون ناله های بلند و دردناک تبدیل به ناله های پر از لذت شدن . مثل همیشه.
ناله هایی که هر مردی رو به هوس می نداخت ولی ادم روبه روش هیچ حسی نداشت.
"هیچ حسی"
ESTÁS LEYENDO
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfic[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...