لیوان قهوشو روی میز کنارش گذاشت و به صندلیش تکیه داد. شال پشمی صورتی رنگشو بیشتر دور خودش پیچید تا احساس سرما نکنه.
+سردته؟چرا نمیای بریم تو؟
مرد کنار دستش با لحن گرمی گفت. ولی دختر نه"ای گفت و سرشو به دوطرف تکون داد.
مکان مورد علاقه ی "رز" توی خونه... بالکن اتاقش بود. اونجارو با دنیا عوض نمی کرد. میز و صندلیای قشنگش برای مهمونای نداشتش، گلای رز سفیدش که از جونش براش عزیز تر بود، اون مکان کوچیکو قشنگ تر کرده بود.
_اینجارو دوست دارم! با اینکه هوا سرده و اذیتم میکنه ولی همیشه میام اینجا و قبل اینکه بخوابم کتاب میخونم!
جونگین کنار دستش حرفشو تایید کرد.
+اره.خیلی قشنگه ، خصوصا بوی گلات که توی فضا پیچیده ... معرکه ان!
دختر ذوق زده از تعریف مرد ادامه داد:
_تازه الان سر شبه ، یکم که بگذره نور ماه دقیقا میوفته اینجا و اتاقمو روشن میکنه.
جونگین هم به تبعیت از دخترک ، به صندلیش تکیه داد و به آسمونی که کم کم ستاره های درخشاشنشو به رخ می کشید نگاه کرد.
_نگفتی! این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟
رز سوالی که به محض دیدن جونگین به سرش اومد رو پرسید.
+یسری کارا با پدرت داشتم! بعدش ازش اجازه گرفتم باهات وقت بگذرونم.
رز کامل به سمت مرد متمایل شد و با ابروهای بالا رفته پرسید:
_اون چطور به تو اینقدر راحت اجازه ی معاشرت با منو میده؟
تکخندی زد و ادامه داد:
_اون با هیچکس مثل تو نیست! چرا؟
جونگین سرشو چرخوند و به صورت زیبای دختر نگاه کرد. رز امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای به چشمش زیبا می اومد، حتی ازون زمانی که بچه بود و از بالای پنجره براش دلبری می کرد، حتی از زمانی که دختر نوجوونی بود ،زیبا تر شده بود.
+چون من براش خاصم؟
_خاص؟ از چه نظر براش خاصید آقای کیم؟
+اممم...تعریف از خودم نباشه خانم زیبا! اول اینکه جذابم!
رز شروع به خندیدن کرد.
+چرا میخندی مگه دروغ میگم؟
دخترک دستشو جلوی صورتش به نشونه نه تکوند داد.
_نه نه... بر منکرش لعنت! ادامه بده!
+خب بعد اینکه...اممم...پولدارم!
_اهومم...دیگه چی؟
+دیگه...با شخصیتم! ..چه سوال سختیه آخه! یعنی چی؟
ESTÁS LEYENDO
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfic[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...