38.هوشیاری

241 76 24
                                    

لیوان قهوشو روی میز کنارش گذاشت و به صندلیش تکیه داد‌. شال پشمی صورتی رنگشو بیشتر دور خودش پیچید تا احساس سرما نکنه.

+سردته؟چرا نمیای بریم تو؟

مرد کنار دستش با لحن گرمی گفت. ولی دختر نه"ای گفت و سرشو به دوطرف تکون داد.

مکان مورد علاقه ی "رز" توی خونه... بالکن اتاقش بود. اونجارو با دنیا عوض نمی کرد. میز و صندلیای قشنگش برای مهمونای نداشتش، گلای رز سفیدش که از جونش براش عزیز تر بود، اون مکان کوچیکو قشنگ تر کرده بود.

_اینجارو دوست دارم! با اینکه هوا سرده و اذیتم میکنه ولی همیشه میام اینجا و قبل اینکه بخوابم کتاب میخونم!

جونگین کنار دستش حرفشو تایید کرد.

+اره.خیلی قشنگه ، خصوصا بوی گلات که توی فضا پیچیده ... معرکه ان!

دختر ذوق زده از تعریف مرد ادامه داد:

_تازه الان سر شبه ، یکم که بگذره نور ماه دقیقا میوفته اینجا و اتاقمو روشن میکنه.

جونگین هم به تبعیت از دخترک ، به صندلیش تکیه داد و به آسمونی که کم کم ستاره های درخشاشنشو به رخ می کشید نگاه کرد.

_نگفتی! این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟

رز سوالی که به محض دیدن جونگین به سرش اومد رو پرسید.

+یسری کارا با پدرت داشتم! بعدش ازش اجازه گرفتم باهات وقت بگذرونم.

رز کامل به سمت مرد متمایل شد و با ابروهای بالا رفته پرسید:

_اون چطور به تو اینقدر راحت اجازه ی معاشرت با منو میده؟

تکخندی زد و ادامه داد:

_اون با هیچکس مثل تو نیست! چرا؟

جونگین سرشو چرخوند و به صورت زیبای دختر نگاه کرد. رز امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای به چشمش زیبا می اومد، حتی ازون زمانی که بچه بود و از بالای پنجره براش دلبری می کرد، حتی از زمانی که دختر نوجوونی بود ،زیبا تر شده بود.

+چون من براش خاصم؟

_خاص؟ از چه نظر براش خاصید آقای کیم؟

+اممم...تعریف از خودم نباشه خانم زیبا! اول اینکه جذابم!

رز شروع به خندیدن کرد.

+چرا میخندی مگه دروغ میگم؟

دخترک دستشو جلوی صورتش به نشونه نه تکوند داد.

_نه نه... بر منکرش لعنت! ادامه بده!

+خب بعد اینکه...اممم...پولدارم!

_اهومم...دیگه چی؟

+دیگه...با شخصیتم! ..چه سوال سختیه آخه! یعنی چی؟

My Heaven Is In The Middle Of HellDonde viven las historias. Descúbrelo ahora