FINAL PART

432 67 37
                                    

🚫پایان اصلی پارت بعد هستش،افتر استوری🚫

[یک سال بعد]


با شنیدن صدای هیاهو و مکالمه ی افراد از بیرون پلکای سنگین شدشو آروم باز کرد. کالسکه با سرعت آروم تری داشت حرکت می کرد.

توی کل راه فقط چند دقیقه چشماشو روی هم گذاشته و نتونسته بود کامل بخوابه‌.

پرده ی پنجرشو کنار زد. چند بار پلکاشو رو هم فشار داد تا تصویر رو به روشو واضح تر ببینه. چند لحظه با شوک به فضای بیرون از کالسکه نگاه کرد. اون مکان برای فردی که تمام عمرش رو توی روستا زندگی کرده بود و تنها بافت روستایی رو دیده بود خیلی عجیب و غریب بود. و البته هیجان انگیز!

اونجا مرکز نیویورک بود!
بافت شهری و مدرنی توجه هر آدمی رو به خودش جلب می کرد.پسر با دقت به تک تک اجزای اون شهر نگاه می کرد.
ساختمون ها، مغازه ها، کالسکه های مدرن و جدید، ادما، نوع لباس پوشیدنشون، همه چیز جدید و ناآشنا بود. و سرعت اسب ها و کالسکه فرصت تمرکز و تجزیه تحلیل اون مکان رو بهش نمی داد و مجبور بود فقط نگاه کوتاهی به شهر و افراد بندازه‌.

ناخودآگاه لبخندی زد.
با این که زیاد از تغییر خوشش نمی اومد ولی زندگی کردن تو اون مکان جدید براش هیجان انگیز بود. قرار بود اتفاقات زیادی بیفته.

پرده رو رها کرد و به پسری که سمت چپش خوابیده بود نگاه کرد. با لبخند دستشو دراز کرد و روی دستاش فشار داد. تمام هیجان قلبش برای اون پسر بود. وگرنه خودش چیزی نداشت که بخواد براش هیجان زده بشه.

دستشو بالا برد و روی شونه هاش کشید. باید بیدارش می کرد. مطمعن بود چیزی نمونده که به مکان مورد نظرشون برسن.

+"بکهیون"

خوابش زیادی عمیق بود. اون هم مثل خودش تمام راه رو از هیجان بیدار بود و همین چند دقیقه پیش تصمیم گرفت چشمای خستشو روی هم بزاره.

+بکهیون بیدار شو!

فشار دستشو بیشتر کرد و پسر خوابیده خمی به ابروش اوورد.

+بیدار شو کم کم داریم میرسیم.

بکهیون بلافاصله با شنیدن واژه ی رسیدن چشماشو باز کرد و سریع پرده ی کالسکه رو کنار زد.
شوک و هیجان رو میشد توی صورتش دید. همون حسی که چند لحظه پیش پسر کنار دستش تجربه کرده بود.

_کیونگسو...

با لبخند هیجان زده ای اسم پسر کنار دستشو صدا زد.

_کیونگسو اینجا نیویورکه! اینجا....خوده نیویورکه!

کیونگسو از پشت ،دستشو نوازش وار روی کمرش کشید.

+آره....بالاخره رسیدیم...

بکهیون چشماش برق می زد و دوست داشت از هیجان زود تر پاشو از کالسکه بیرون بزاره.

My Heaven Is In The Middle Of Hellحيث تعيش القصص. اكتشف الآن