"توی دو سه پارت آینده زمان ها جابه جا شده، ممکنه کمی پیچیده باشه ولی آخرش متوجه میشید چی به چیه"
+بچرخونش!
کیونگسو نیشخندی زد و جلو اومد تا بطری بین خودش و پسری که بعد از مدت ها پیشش اومده رو بچرخونه!
بازیه اعتراف به حقیقت! بازی مورد علاقه ی بین دو دوست قدیمی!بکهیون با لبخند شیطونی به چرخیدن بطریه بینشون نگاه می کرد تا ببینه سر بطری بین کدومشون وایمیسته!
شاید اگر چند ماه پیش بود و کیونگسو در خواست این بازی رو می داد ، هر دوشون با چهره ی منزجر بهم نگاه می کردن و مخالفت می کردن ؛ چون بکهیون عقیده داشت که دیگه هیچ حقیقتی بینشون وجود نداره که ازش باخبر نباشن ، پس این بازی بی معنیه!ولی الان نه! دیگه بی معنی نبود!
حرکات بطری آروم و آروم تر میشد تا اینکه سر بطری به طرف بکهیون از حرکت وایساد.
کیونگسو نیشخندی زد و بطری شراب کنار دستشو برداشت و ازش سر کشید.
+نخور! بسه!
بکهیون که متوجه ته مونده ی مایع توی بطریه دوستش شد با عصبانیت بهش هشدار داد. کیونگسو از تلخی شراب چشماشو جمع کرد و سرشو به دوطرف تکون داد.
بطری رو طرف دوستش گرفت ولی بکهیون برای بار صدم خوردن اون مایع تلخ و مزخرف رو قبول نکرد.
چون می دونست با هر بار خوردنش چه گندی بالا میاره!+چقدر لوسی ...بخور!
_لوس نیستم! تو خونتون نزدیکه، من باید این همه راهو تنهایی برگردم!
کیونگسو ابروهاشو بالا انداخت و با لحنی که کشیده شده بود گفت:
+اوه...پس آقای پارکتون کجان تا بیان دنبالتون؟
_عاه کیونگسو خواهش می کنم شروع نکن ، سوالتو بپرس!
کیونگسو با اخم سرشو تکون داد و به شیشه ای که درش سمت بکهیون بود نگاه کرد:
_خب؟
+خب...سوالم اینه که ...خواهش میکنم دعوام نکن! ولی سوالم اینه که آقای پارک جادوگره؟!
چند لحظه به چشمای متعجب بکهیون خیره شد. بکهیون که می دونست دوستش قراره دوباره مسخره بازی دربیاره و در مورد چانیول سوال کنه حرصی شد ولی با دیدن کیونگسویی که چهرشو مظلوم کرده بود خندش گرفت و لحظه بعد هر دو با صدای بلند میخندیدن!
+کافیه! نخند،...جوابمو بده!
بکهیون ابروهاشو بالا انداخت و بدون مکث گفت:
_چه جوابی بدم؟ ...یه سوال دیگه بپرس! جادوگر چیه؟
+خب میدونی...بنظر من که آقای پارک جادوگره و بد جور تو رو جادو کرده!
بکهیون با لبای خط شده سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد:
_چطور؟!
CZYTASZ
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfiction[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...