خونه ی شهردار گری خونه ی عجیبی بود!
از هر نظر عجیب!
طوری که شب قبل جنازه ی خونی و اویزون از سقف خدمتکار تو خونه پیدا میشه و فردا صبح اعضای خونه طوری رفتار می کنن که انگاری همه چی سر جاشه و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده!طوری که گری و کیم جونگین از صبح توی سالن پذیرایی خونه روی یسری برگه و سند خیمه زده بودن و در حال معامله بودن.
طوری که توماس ، شخصی که اولین شاهد جسد مرلین بیچاره بود، مثل هر روز ، پشت خونه نشسته بود و در حال خوندن کتابش بود. بدون اینکه دیگه ترسی توی چهرش به چشم بیاد.
طوری که تمام خدمتکارای خونه شاد تر از هر زمان در حال کار کردن و خندیدن بودن! حتی بکهیونی که دیشب به طرز عجیبی شوکه و ناراحت بود، امروز صبح بر خلاف تصور چانیول هیچ اثری از ناراحتی توی چهره ی اون پسرک پیدا نبود.
"سلام اقای پارک ، صبح بخیر!"
و این نجوای زیبا و سرحال ، هدیه ای گوش نواز بود که چانیول تو اولین دیدار صبح روز جمعش ، یعنی صبح روز بعد از پیدا شدن جسد مرلین ، سر میز صبحانه ، کنار گوشش ، از بکهیون گرفت!
و چه هدیه ای زیبا و گرمی ... با کمی چاشنی لبخند سرخ و خجالتی و کمی شیطنت. شیطنتی که به وضوح از گفتن کلمه ی "آقای پارک" مشخص بود.
و در آخر سرا!
همیشه، هر جا ، هر ساعت و هر مکان ، یک استثنا وجود داره. و سرا ، همسر عزیز و زیبای گری استثنای اون خونه ی عجیب ، تو صبح روز جمعه بود.پس خونه ی گری عجیبه مطلق نبود. اگر سرا اون روز صبح با لباسای تمیز و زیبای همیشگی و با چهره ای سرحال سر میز صبحانه حاضر میشد...اون وقت چانیول می تونست لقب عجیب رو به طور رسمی به اون خونه بده.
ولی نشد و نداد!"خانم کمی حالشون خوب نیست ، فرمودن صبحونشونو تو اتاقشون میل می کنن"
وشنیدن این جمله از زبون ماتیلدای جوان باعث شکل گرفتن نیشخند بزرگی رو لبای بازرس نیویورکی که در حال سر کشیدن فنجون قهوش که از هر زمان طعم تلخش براش جذاب تر بود ، شد!
"پس توهم مثل من دیشب رو بیدار بودی و تاصبح به جسد مرلین فکر می کردی... درسته؟
اگر حدسم درست باشه ، دیشب رو از عذاب وجدانی که تمام وجودتو گرفته بود ،خوابت نبرده!
تو مثل بقیهی اعضای این خونه نیستی! اگر بودی ، صندلیت خالی نبود و مثل هر صبح سر جات نشسته بودی!
پس تو...
تو از اعضای این خونه نیستی! تو به هیچ وجه برای این خونه و خانواده "نبودی، نیستی و نخواهی بود"جای خالیه سرا رو جونگین با کمال میل پر کرده بود.
مرد عجیبی که کم کم توجه چانیول رو به خودش جلب کرده بود.
عضو جدید خانواده ی عجیب گری ، داماد شایسته ی آینده ی دختر عزیز شهردار.
پذیرفته شده توسط تمام اعضای خونه به جز یک نفر.
شخصی که در ظاهر فرد اصلیه ماجرا و تصمیم گیرنده در مورد این ازدواج و زندگیه ایندش به حساب میومد . ولی در باطن فقط بیننده بود!
ČTEŠ
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfikce[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...