راهی که هر روز و هر شب می رفت و بر می گشت ، امشب، به طرز عجیبی ترسناک تر شده بود.
اطرافش طوری ساکت بود که صدای ضربان قلبش رو میتونست بشنوه.شنل مشکی رنگشو بیشتر دور خودش پیچید و مشتشو دور چاقویی که تو دستش گرفته بود سفت تر کرد.
هر لحظه آماده بود که یکی از جلو یا عقب بهش حمله کنه و بعد اونم با چاقوی توی دستش بهش بپره!بالاخره راه تاریک و خلوت جنگلی تموم شد و به مرکز شهر رسید . هنوز هم بعضی از دکه ها و مغازه ها باز بود و مردم در حال رفت و آمد بودن.
هنوزم اونقدر دیر نشده بود ! به موقع رسیده بود.دور و اطرفشو نگاه کرد و دنبال شخص مورد نظرش گشت.
بالاخره پیداش کرد .
پسر قدکوتاهی که جلوی مغازه آهنگری وایساده بود و مثل همیشه منتظر و عصبی بود و از حرص پاهاشو روی زمین میکوبید. پس به موقع نرسیده بود ، چهره ی پسرک فریاد می زد که دوباره "دیر رسیدی ، خیلی دیر"پسر شنل پوش سمتش رفت و جلوش وایساد. به محض رسیدن ، دوستش با چشمای که از عصبانیت اتیش توش میبارید نگاهش کرد و با لحن تندی بهش توپید.
+میخواستی فردا شب بیا!
_حالا که اومدم!
پسرک از پررویی دوستش حرصش گرفت و دندوناشو بهم فشار داد.
+دیر کردی، خیلی دیر ، میدونی چند وقته اینجا منتظرتم؟
آخر سر هم منو از کار بیکار میکنن هم خوده بدبختتو!
حالا هی دیر بیا، تازه پرروام هستی!پسر شنل پوش چشماشو چرخوند و بالحن آرومی سعی کرد دوستشو قانع کنه.
_معذرت میخوام ، میدونی که چجوریه...
پسر دستشو جلوی دهن دوستش گرفت تا مانع ادامهی حرفش بشه.
+این حرفا رو حفظم لازم نیست هر دفعه که دیر میای تکرارش کنی!... چمیدونم معذرت میخوام ، کار داشتم ، میتونستم زودتر راه بیفتم ، فلانی بهم گیر داد .. هع این چیه تو دستت!؟
پسر وسط حرف زدن و غر غر کردناش چشمش به چاقوی تیز توی دست دوستش افتاد.
_چاقوعه!
پسرک نگاهی به چاقوی توی دستش انداخت و با لحن خونسردی گفت.
+خب خب ، بگیرش پایین الان میان میگیرنمون! چجوریم سفت گرفته دستش!
پسرک سری تکون داد و چاقو رو توی شلوارش پنهون کرد.
+خیلی خب بریم ببینیم امشب برامون چه خوابی دیدن!
_بریم!
.......................
چانیول برای بار صدم شمع آب شده ی توی فانوسو روشن کرد ولی دیگه انگار فایده ای نداشت.
عصبانی دستشو روی دفترش کوبید. اون به نور نیاز داشت و هیچکسم بیدار نبود تا بتونه ازش شمع یا فانوس بگيره.
ČTEŠ
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfikce[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...