16.بوی امنیت

282 84 56
                                    

+آقای پارک!

صدای آروم و نامفهوم پسرک توی جنگل پیچید. مرد نفسی گرفت و عرق روی پیشونیشو پاک کرد.

_بکهیون!خودتی؟

چانیول با شنیدن صدای بکهیون وسط اون جنگل تاریک که نه سرش معلوم بود و نه تهش ، خوشحال شد . بالاخره یکی پیدا شده تا راه خونه رو بهش نشدن بده ، چون نمی تونست چیزی رو ببینه.

+آقای پارک!

سرشو چرخوند تا بتونه پیداش کنه ولی جز صدای اون پسر چیزی اونجا وجود نداشت ، صدایی که آروم و دردناک بود.

_بکهیون ، چرا نمیبینمت؟کجا وایسادی؟

+نمیتونم بیام.نمیتونم جلومو ببینم.

_چی؟!

صداش نامفهوم و آروم بود ، چانیول دور خودش چرخید تا شاید بتونه بفهمه اون پسر کجا وایساده . ولی جز تاریکی چیزی جلوش نبود.

_نمیتونم پیدات کنم

+چشمام ، چشمام میسوزه!

_چشات؟ چشات چرا میسوزه ؟ وای بکهیون خواهش میکنم بگو کجا وایسادی!

نفس نفس می زد و عرق سرد تمام بدنشو گرفته بود . صدای اون پسر خیلی ضعیف و دردناک بود.

+اون چشمامو برداشت و برد!

_چی!

+قاتل چشمی!اون چشمامو با خنجر در اوورد و برد ، آی...، داره میسوزه!

ضربان قلب چانیول با شنیدن این جمله برای چند لحظه وایساد. قاتل چشمی بالاخره کار خودشو کرد.

"دوتا اقیانوس آبی من"

+اون چشمامو برد ، اون گفت نمیزارم دنیارو ببینی ، نمی زارم از دیدن زیباییا لذت ببری...ولی ... ولی من فقط میخواستم یچیزو ببینم..

بغض سنگینی گلوشو گرفته بود و با صدای خفه ای گفت:

_چیو میخواستی ببینی؟

چانیول قِل خوردن گوله ی اشک رو ، روی گونش حس کرد. تحمل شنیدن لحن دردناک و غمگین اون پسر رو نداشت.

+آقای پارک ،گریه نکن!چشمات خراب میشه ، شما چشمای قشنگی دارین ... اونوقت..

_گفتم چیو میخواستی بیینی؟

بعد از این سوال سکوت تمام جنگل رو گرفت ، دیگه صدای ناله و صدای آروم بکهیون هم نمی اومد.

+بکهیون؟ هنوز اونجایی؟

با حس دست سردی روی دستاش ، شوکی بهش وارد ، انگاری که برق ده وولتی بهش وصل کرده باشن. بکهیون همیشه سرد بود.

آروم برگشت تا پشت سرشو ببینه.

+بکهیون .. تویی؟ چرا انقد سردی؟

دست سرد پسرکو توی دستش گرفت و نوازش کرد . میتونست دستاشو ببینه ولی با چه نوری؟
نگاهشو به صورت بکهیون داد ولی چیزی جز سایه و تاریکی وجود نداشت .

My Heaven Is In The Middle Of HellKde žijí příběhy. Začni objevovat