21.جواب من تویی

282 79 25
                                    

به محض خوردن شام به اتاقش برگشت و مشغول جمع کردن یسری از وسایلش شد. جلوی آینه قدی اتاق وایساد و جلیقه ی مشکی رنگشو روی لباس سفیدش پوشید.

بالای لباس سفیدش بندای نازکی بودن که اگر کمی شکل بسته می‌شدن باعث میشد گردنش و ترقوش بیشتر به چشم بیاد. پس همین کارو هم کرد.

بندای بالای لباسشو شل تر کرد و الان جذاب تر بنظر می رسید.
دستشو تو موهای مشکی و پرش برد و به عقب حالت داد. موهاش نسبت به روزای اول بلند تر و پر تر شده بود و اصلا قصد کوتاه کردنشو نداشت. کمی تفاوت برای چهرش نیاز بود.

کاملا آماده بود.
هیجان خاصی رو توی دلش احساس می کرد ، این اولین باری بود که خودش دنبال بکهیون می رفت تا اونو به بار ببره و برای دیدن واکنش اون پسرک هیجان زده بود.

در اتاقشو باز کرد و از پله ها پایین رفت و بدون توجه به خدمتکارایی که میز شام رو جمع می کردن و نگاه مرلین ، از در خونه بیرون رفت. از وقتی تصمیم گرفته بود دنبال بکهیون بره به هیچ چیز جز بکهیون هم فکر نکرده بود. نه به خانواده گری ! نه به قاتل چشمی! نه به مرلین مشکوکی که این روزا حتی مشکوک تر هم شده بود. اون تو یه دنیای دیگه بود و قرار بود پسرک رو به بار ببره ، پسرکی که هیچ نسبتی باهاش نداشت و قرار بود ازون توی جنگل تاریک و مخوف محافظت کنه. محافظت در برابر چی؟
قاتل چشمی؟!
نه! چانیول الان تو این دنیا نبود! چانیول انگاری فقط نیاز به محافظت ازون پسر رو داشت، حتی اگر مچزی برای آسیب زدن بهش وجود نداشته باشه.

با قدمای بلند سمت اتاقک بکهیون رفت. می تونست نور شمع روشن رو از لای درو ببینه. لبشو جمع کرد و سعی کرد هیجان خاصشو نادیده بگیره. دستشو سمت در چوبی برد و چند ضربه ی نسبتا آروم زد.

بعد از چند ثانیه کوتاه بکهیون به ارومی در و باز کرد و از لولای در به مرد قد بلندی که بیرون در وایساده بود و لبخند خاص و قشنگی روی لباش بود نگاه کرد.

با مطمعن شدن ازینکه فرد غریبه ای پشت در نیست درو کامل باز کرد . کمی متعجب و سوالی به مرد نگاه کرد.

_امم...سلام آقای پارک، چیزی شده؟

نگاهی به سرتاپای مرد رو به روش انداخت ، مردی که اینبار لباس متفاوت و غیر رسمی ای پوشیده بود ، بلیز سفید گشادی که زیر جلیقه ی مشکیش بود و موهای مشکی پریشونی که نسبت به دفعه اول بلند تر شده بودن.

چانیول نفس عمیقی کشید و سعی کرد نگاهشو از پیرهن مشکی رنگ بکهیون که تمام دکمه های ریزش باز بودن بگیره.
بکهیون ناخواسته با حس کردن نگاه مرد روی گردن و سینه ی لختش لباسشو به هم نزدیک کرد و‌ بدنشو از نگاه مرد پنهون کرد.
چانیول کمی خجالت زده به خاطر نگاهش سرشو پایین انداخت.

+سلام. خب من اومدم دنبالت که ببرمت بار!

بکهیون بیشتر متعجب شد ، چانیول از کجا می دونست امشب قراره بره بار؟!

My Heaven Is In The Middle Of HellTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang