37.اقای حسود

252 72 10
                                    

+برو تو!

در چوبی بارو باز کرد و کنار کشید تا بکهیون اول وارد بشه. بالاخره بعد از مدت ها تصمیم گرفته بود سر کارش برگرده و طبق قولی که داده بود باید به چانیول می گفت تا همراهش بیاد تا به قول مرد بزرگ تر تنها نباشه و بلایی سرش نیاد . ولی از نظرش، چانیول فقط زیادی نگرانش بود.

بعد از گشت زنی صبح توی جنگل بکهیون رو ندیده بود. چون پسرک بی دلیل بعد از برگشتن از جنگل به بهونه ی خرید وسایل ضروری خونه ی گری به شهر رفته بود و چانیول می تونست از رفتاراش بفهمه که می خواد تنها باشه . و اون این حقو بهش داده بود. به خاطر همین راهشو کج کرد و تنها به خونه برگشته بود.

و اونا الان بار بودن.
شلوغ ترین و پرجمعیت ترین جای شهر تو اون ساعت! اگر دنیا هم به آخر می رسید بازم جمعیت زیادی اون تو جمع میشدن و مست می کردن و تا صبح می رقصیدن.

_میخوای چیکار کنی؟

بکهیون کنار مرد قد بلندی که داشت به جمعیت رو به روش نگاه می کرد وایساد و پرسید.
چانیول با سر دنبال شخص مورد نظرش می گشت:

+نمیدونم! دنبال میشلم! هر شب میاد اینجا؟

_میشل؟ آره! تا اونجایی که من میدونم هر شب میومد. بگردی قطعا پیداش میکنی...اون..

حرفش با صدای خنده های بلند گروهی که تو چند قدمیشون بودن قطع شد.
هر دو نگاهشونو به کنار دستشون دادن. آقای کیم و چهار نفر دیگه دور هم جمع شده بودن و همونطور که لیوانای بزرگی تو دستشون بود با صدای بلند میخندیدن.

جونگین لباس سفید و تنگی رو در حالی که یقش باز بود و استیناشو بالا داده بود ، پوشیده بود. زنجیر نقره ای رنگ روی پوست تیره رنگش برق می زد.
موهای بلندشو مثل همیشه پشتش جمع کرده بود و چند تیکه ازشون جلوی چشماش ریخته بود‌.
و این جونگین تقریبا مست و سرخوش بر خلاف همیشه که رسمی و اتو کشیده بود یکمی عجیب و نا آشنا میومد.

_میتونی از آقای کیم هم بپرسی...البته اگر خودت پیداش نکردی!

چانیول سرشو تکون داد و هومی کرد.

_پس من میرم!

بدون هیچ حرف دیگه ای از جلوی چانیول رد شد تا به کارش برسه. چانیول نگاهی به جثه ی ریزش تو بافت نازک و کرم رنگ کرد.

+هی! بک!

بکهیون برگشت و سوالی نگاهش کرد.
چرا حالا که وسط یه جمعیت بزرگ بودن...پسرک بوسیدنی تر از همیشه بنظر می رسید و لب های چانیول کنترلی روی خودشون نداشتن تا جلو نره و اون ماهیچه های نرم و سرخ رنگو بین خودش نگیره!

_چیزی شده؟

+میگم امشب...یجورایی ...خیلی قشنگ شدی!

بکهیون تکخندی زد و یجورایی به نشونه تاسف سرشو برای مرد تکون داد. چقدر یهویی!
چانیول با شیطنت جلو رفت و سرشو نزدیک گوشش برد.

My Heaven Is In The Middle Of HellWhere stories live. Discover now