در خونرو باز کرد و وسایلی که توی دستش سنگینی می کرد و روی زمین گذاشت. امروز انگاری آسمون باهاشون لج کرده بود.
ابرهای سیاه و تاریک آسمونو پوشونده بودن و برف سنگینی زمینو سفید پوش کرده بود و همچنان می بارید.+همه چی رو برات جمع کردم!
در کیفو بست و صاف وایساد.
+هر چیزی که فکرشو بکنی رو توی این کیف گذاشتم. برات غذاهم گذاشتم که اگر راهت طولانی شد بخوری.
پشت سر هم کلماتشو به زبون می اووردو با اضطراب به اطرافش نگاه می کرد. انگاری هر لحظه منتظر کسی بود که از راه برسه.
به مرد رو به روش خیره شد.
جونگینی که با سر پایین به وسایل روی زمین نگاه می کرد و نگاهش از هر وقت دیگه ای تاریک تر و غمگین تر بود.+خب...وقتشه که...
سخت بود که بعد از این چند روز کلمه رفتن رو به زبون بیاره. باورش نمی شد که امروز روز آخره و قراره جونگین از اون شهر بره. معلوم نبود بعدش چی میشه. هیچ تصوری از سرنوشتشون نداشت.
+وقتشه که بری!
جونگین بی حس به جلوی پاش خیره شده بود.
امروز روز آخر بود. هر لحظه ممکن بود افراد شهر به اونخونه بریزن و تمام حقیقتی که جونگین بود رو به مجازاتش برسونن.بالاخره روز مرگ قاتل چشمی از راه رسیده بود. بعد از اینکه از این خونه بره دیگه هیچ قاتل چشمی ای وجود نداره. تنها کیم جونگینی باقی می مونه که باید فرار کنه.
جونگین مکثش طولانی شده بود. زیر لب زمزمه کرد:
_می دونی که هنوزم دیر نشده! می تونی توام با من بیای...
کیونگسو هوف عصبی کشید و نذاشت حرف مرد کامل بشه.دوباره بحث همیشگی!
+جونگین! توی این چند روز مدام در مورد این موضوع حرف زدیم! دوباره بحث همیشگی رو شروع نکن!
جلو رفت و دستشو روی شونه های مرد کشید.می خواست امیدوارش کنه و اونو هر چی سریعتر راهی کنه.
+بلافاصله بعد از اینکه یه جای امن مستقر شدی برام نامه بفرست. منم بعد از اینکه وضعیت بهتر شد میام پیشت.
جونگین سرشو بالا اوورد و تو چشماش نگاه کرد. حس خوبی نسبت به حرفای کیونگسو نداشت. وقتی به چشماش نگاه می کرد حس می کرد آخرین باریه که اونارو می بینه. حس می کرد آخرین باریه که صداشو میشنوه.
+اگر وضعیت بهتر نشد چی؟ بازم میای پیشم؟
_میام جونگین! میام....من اینجا چیزی رو ندارم که بخوام بخاطرش بمونم!
جونگین خم شد و وسایلشو از روی زمین برداشت.
کیونگسو سریع شالگردن مردو دور گردنش سفت کرد.
راه طولانی ای رو در پیش داشت.
ESTÁS LEYENDO
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfic[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...