چانیول برگشت و به صورت کنجکاوش نگاه کرد . نگاه بکهیون جوری بود که انگار کلی سرنخ و جواب توی سرشه.+توام به همونی که من فکر می کنم فکر می کنی؟!
بکهیون نگاهشو به چانیول داد. بازرس پارک داشت تو کارش با اون همکاری می کرد؟! چه لذت بخش. وقتی با چانیول بود اون حس مزاحمت و اضافه بودن همیشگی رو حس نمی کرد.
_چه فکری اقای پارک؟!
+بگو!
چانیول با پوزخندی که روی لبش شکل گرفته بود بالافاصله گفت. با شناختی که تا اینجا از پسر مقابلش داشت می دونست اون باهوشه و تا الان گرفته که قضیه چیه ، فقط نمیخواد بیانش کنه. خجالت و سر به زیر بودنش مانع بیان کلمات و چیزایی میشد که برای چانیول مهم بودن و ارزش داشتن!
بکهیون طبق عادتی که داشت با سر انگشت چتری های جلوی چشمشو کنار زد و لبای صورتی رنگشو خیس کرد.
چانیول این حالت جدی شدنشو دوست داشت.
وقتی موهاشو کنار می زد یا لباشو خیس می کرد نشونه ی این بود که میخواد شروع کنه به آروم و جدی حرف زدن. ولی بر خلاف همه ی اینا بکهیون چیزی نگفت و دوباره به جسد نگاه کرد. خودش شروع به گفتن چیزی کرد که تو ذهنش بود._توام فکر میکنی بهش تجاوز شده ؟!
بکهیون نه آرومی گفت و نگاهشو به چانیول داد.
+تجاوز نه!من فکر می کنم این یک رابطه ی اجباری مثل تجاوز نبوده ؛ بلکه کاملا هم اختیاری بوده.
چانیول کمی شوکه ابروهاشو بالا انداخت.
_اونوقت چرا؟چی باعث شده که اینطوری فکر کنی؟!
+چون که آقای امانوئل این سه روز رو ماموریت بودن و ملانی تمام خدمتکارای خونشو بیرون کرده؛
چانیول سرشو کج کرد.
_خب؟!
+ ملانی بهشون گفته که تا وقتی همسرش از ماموریت برگرده میخواد بره مسافرت و خونه نیست.
با انگشتاش خطای نامفهوم روی تخت سفید ملانی که هر جاش رد خون مشخص بود می کشید.
+پس احتمالا این فقط یه دروغ بوده برای اینکه بتونه تنها بشه و...
_خیانت!
چانیول وسط حرفش پرید و باعث شد بکهیون بی حس نگاهش کنه. بالأخره دوتاشون به یه نتیجه مشترک رسیده بودن! نتیجه ای که بنظر درست و منطقی می اومد. خیانت!
+بله!خیانت!
_چجوری مطمعن بشیم؟
چانیول روی زانو پایین تخت نشست و دوباره با دقت به بدن ملانی نگاه کرد. بکهیون سرشو جلو اوورد و به رژ لب قرمز و نامنظم ملانی اشاره کرد.
+احتمال زیادهمینه ، نگاه کنید آقای پارک!
چانیول سرشو بالا اوورد و به انگشت اشاره ی بکهیون که سمت لبای ملانی گرفته شده بود نگاه کرد.
YOU ARE READING
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfiction[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...