در خونرو باز کرد و به بدنش کش و قوسی داد. خم شد و کفشاشو کامل پاش کرد و با خوشحالی ای که بی دلیل با شایدم با دلیل تو دلش راه افتاده بود سمت اتاقک یا بهتره بگم خونه ی کوچیک فرشته کوچولوش راه افتاد.
مه صبحگاهی کل محوطه رو گرفته بود و حس خوب و سرزندگی رو می داد.
با مکث دستاشو روی در کوبید و منتظر باز شدنش وایساد.
توقع داشت با هیکل ظریف بکهیون پشت در مواجه بشه ولی بکهیه کوچولو با صورت خوابالو درو باز کرد و با چشمای ریز شده به قامت بلند و خوشحال چانیول نگاه کرد.هیچ حرفی نمیزد و با اخم ریزی که رو صورتش بود به مرد زل زده بود.
+سلااممم..صبح بخیر پرنسس کوچولو!
چانیول نمی دونست این همه انرژی رو از کجا اوورده ولی چهرهی بکهی کاملا تضاد با خودش بود.
اخم دخترک غلیظ تر شد.
+خب...آماده ای؟
لبای کوچیک بکهی برای خمیازه ی عمیقی باز شدن.
_آقای پارک شما این وقت صبح اینجا چیکار می کنید؟
چانیول لبشو گاز گرفت و نگاهشو گرفت. فکر می کرد ایده ی بیرون رفتن اونم اول صبح وقتی که همه خوابن خوب باشه ولی صورت خوابالوی بکهی اینو نمی گفت.
_هیونگ منو با کلی سر و صدا بیدار کرده تا با آقای پارک بریم بیرون... آقای پارک چرا می خندید؟ چرا همه می خندن؟!
بکهی با دیدن لبخند چانیول کلافه گفت و دستشو تو موهای زردش کرد.
"بکهی آقای پارکه؟
صدای پرانرژی بکهیون از توی اتاقک می اومد. صداش خوشحال و سرحال بود و باعث شد حس ناامیدی ای که به چانیول اومده بود سریع پاک بشه.
_بله .. آقای پارکه و همش داره به من می خنده.
بکهیون همونطور که بلیز سفیدشو تنش می کرد با عجله جلوی در اومد.
چانیول با دیدنش چشماش بیشتر برق زد.+سلام. الان میایم... بکهی برو لباستو بپوش!
چانیول با مهربونی سرشو تکون داد و به دیوار کنار در تکیه داد.
لحظه بعد بکهیون با کلی وسایل جلوش اومد._اینا چیه؟
چانیول با تعجب به وسایلای تو دست بکهیون که ارتفاعش تا صورتش می رسید، اشاره کرد.
+خب اینا... اینا صبحونه و زیر انداز و این جور خرت و پرتاس!
_بدش من سنگینه!
دستشو دراز کرد تا وسایلو ازش بگیره ولی بکهیون خودشو عقب کشید و سرشو به نشونه ی مخالفت تکون داد.
+نه ... اگه میشه بکهی رو بغل کنی ، خیلی غر میزنه و لج کرده میگه نمیام باید بغلم کنی.
چانیول بدون صبر کردن برای تموم شدن حرفش سمت بکهیه اخموی جلو در رفت و با یه حرکت بلندش کرد و سرشو رو شونش فشار داد.
ESTÁS LEYENDO
My Heaven Is In The Middle Of Hell
Fanfic[My heaven is in the middle of hell ] [بهشت من وسط جهنم][کامل] قرن نوزدهم شهر کوچیک و روستا مانند نزدیک نیویورک! قاتلی که بی رحمانه مردم شهر رو به طور مخفیانه میکشه . جسد اونا در حالی پیدا میشه که خنجر تیزی تو قلبشون فرو رفته و دو تا چشماشون از حدق...