Part3 حِماقت

900 128 32
                                    

قلبم دوباره با تپش شروع به زدن کرد...
درباره یونگی بود... درباره بهترینِ بهترینم بود...
= خ... خوب...
× یونگی زنده اس!

اب دهنمو به زور قورت دادم. دنبال یک راه فرار از این همه تلاطم و هیاهو توی ذهن و دلم بودم و ناگهان جونگکوک بطری رو باز کرد و جلوی دهنم گرفت.
× عشقم آروم باش یکم آب بخور.
یکم آب رو چند قورت خوردم و با پشت دست دستش که بطری داخلش جا داشت رو دور کردم و سرمو پایین انداختم...
من هیچوقت اشک نریختم...
آخرین بار ناپدید شدن یونگی بود و الان پیدا شدنش.
این اشک ها همش برای اون رفیقِ نامرد چیکه میکرد‌
چرا فکر نمیکرد جین چی میکشه... چرا فکر نمیکرد من عین داداشش بودم.
دستِ جونگکوک پشت کمرم نشست و اروم نوازش وار پشتِ کمرم رو نوازش کرد؛ تا یکم حالم سر جاش بیاد.
×عشقم سرتو بیار بالا ببینمت.
= یکم دیگه...

حسم میگفت صدام خیلی بعض داشت از گریه مشخص بود و حتما جونگکوک متوجهش شده بود که جلوم زانو زد و با دست راستش چونمو گرفت و سرمو بالا گرفت.
× چرا گریه میکنی اخه؟
= دلم... براش... تنگ شده
هق هقم بیشتر شد و همین باعث شد تا جونگکوک بغلم کنه و بوسه ای کوتاه به گردنم بزنه.
امروز بهترین روز زندگیم بود.
این گریه ها از همه چی نشات میگرفت. دلتنگی؛ بیقراری؛ رهایی و پیدا شدن...

**********
(

از زبان تهیونگ)

ماشین مشکی رنگ شرکت رو تو قسمتِ پارکینگ خونه گذاشتم و وارد خونه ای که دو سه سالی هست گرفتمش حرکت کردم و واردش شدم.
_________________________________________

نمای بیرونی خونهِ تهیونگ که داخلش مستقله!_________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمای بیرونی خونهِ تهیونگ که داخلش مستقله!
_________________________________________

بعد از اینکه وارده خونه شدم کتم رو طبق عادت روی مبلِ اولی توی هالِ خونه پرت کردم و کرواتمو شل کردم. تو این همه سال فقط جونگکوک رو اجازه دادم که وارده خونه ام بشه؛ حتی به لیسا هم اجازه ورود ندادم...
این خونه تنها حریم خصوصیه منه که منو دور از همه چی نگه داشته...
دور از آدما؛ دور از هیاهو؛ دور از مشکلات...
حتی دور از یونگی!!!
با به یاد اوردن یونگی و اون قیافه جدیدش که توی پرونده دیدم اخمم بهم گره خورد.
رو مبل راحتی توی هال ولو نشستم چشم هامو بستم.
_________________________________________

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now