Part6 برده ی پول

983 124 41
                                    

میتونستم نگاه متعجب جونگکوک و سوالیه یونگی رو تو همون لحظه حس کنم...
انعام رو روی میز گذاشتم و بهش خیره شدم.
_ میدونی که این انعام، بیشتر از حقوقِ نصف سالته!
+...
_ اگه میخوایش باید این شامپاین رو تا ته سر بکشی؛ همین الان!

میتونستم دوگانگی رفتارش و تردیدشو ببینم؛ به خاطره اینکه داشتم اینجوری تحقییرش میکردم نیشخندی رو لب هام پدیدار شد نگاهمو از اون آشعال گرفتم و یه سیگار از داخل جیبم بیرون کشیدم و با فندک همیشگیم روشنش کردم...
با نگاه متعجب جونگکوک سرمو سمت نگاهش کج کردم و با چیزی که برام قابل پیشبینی نبود روبه رو شدم...!

**********

(از زبان یونگی)

با تعجب داشتم به جمعشون نگاه میکردم...
پس لیسا بود! حدسش یکم مشکل نبود... جای خالیه من با اومدنه لیسا پر شده بود.
جونگکوک هم بود.‌‌..
چهره اش با دلسوزی و ناراحتی بود و صد البته مطمین بودم این قیافه رو برای من گرفته...
داشت اشکم از چشم هام سرازیر میشد که با چیدن لیوان های مخصوص شامپاین و وسایل پذیرایی جلوشون ذهنمو مشغول کردم تا اشک های مزاحمم دوباره ازم ضعف نشون ندن...
تهیونگ یک ورق پول رو جلوم گرفت به عنوان انعام، حتی چشم بسته هم میتونستم ببینم مبلغ زیادیه!
خواستم انعامی که تهیونگ جلوم گرفته رو بگیرم که که با حرفش خون تو رگ هام خشک شد...
_ میدونی که این انعام، بیشتر از حقوق نصفِ سالته!
لبخند مصنوعی رو لب هام نقش بست تا شاید این لبخند نقابی باشه روی چهره غمناک و شکسته این چند سال.
از هر کسی این رفتار رو انتظار داشتم جز اونی که دلمو برای این همه سال اسیر خودش کرده...
تازه تو فکر اون حرفایی که مثل سم تو قلبم تزریق کرده بود بودم که حرف بعدیش بیشتر شوکم کرد...
_ اگه میخوایش باید این شامپاین رو تا ته سر بکشی!

من حتی یکبار هم سر این بیماری کوفتیم نتونستم یک جرعه هم نوشیدنی بخورم...
شتید متصدی بار باشم اما مزه کردنش با بقیه بود...
انعامش میتونست تا چند وقت زندگیمو ردیف کنه ؛ ولی از طرفی هم خطرناکه... صد درصد خطرناکه...
میتونستم اون نیشخند روی لب های تهیونگ که انگار توی یک نبرد بزرگ برنده شد رو ببینم.
شاید اگه اون نیشخند رو نمیزد یا از چشم هام دور میموند این کار رو نمیکرد.
همونجور که نگاهم به تهیونگی بود که داشت سیگارشو روشن میکرد ؛ با عصبانیت شامپاین رو با دست راستم بالا گرفت و جرعه جرعه یک نفس شروع کردم به خوردن...
هیچوقت فکر نمیکردم مزه اش انقدر تند و سنگین باشه ؛ برخلاف اسم صافتی که داشت برای منی که اولین بارم بود اونم این حد گنجایش واقعا کشنده بود‌.

همزمان که جرعه جرعه شامپاین رو سر میکشیدم ؛ متوجه سنگینی این ریه لعنتیم شدم هم بخاطره تندی و الکل داخل شامپاین داشت واکنش نشون میداد  و هم از طرفی که داشتم یک نفس شامپاین رو سر میکشیدم‌‌. چه فرقی میکرد‌...
شاید اینجوری بهتره ؛ شاید اینجوری راحتتره!!!

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora