از طرفی جونگکوک هم کنارمون وایساده بود و هر چند دقیقه یکبار شونه ی جین رو برای دلگرمی میمالید...
به یک ربع نکشید با صدای زنگ جونگکوک از حموم خارج شد و درو برای کسی که زنگ رو زد رفت باز کنه ؛ پیش بینیش سخت نبود که هوسوکه.
با هوسوک که کپسول کوچیک و ماسک اکسیژن به دست داشت وارد حموم شدن و با دیدنم اخمش تو هم رفت...
# یونگی...
_________________________________________تیپ و استایلِ هوسوک وقتی وارد خونه جونگکوک شد برای دیدن یونگی.🥵🥵🥵
_________________________________________همونجور که تو وان بودم و سردی اب به تنم لرزه اندازه بود و نفس تنگیم داشت درد به ریه هام داشت فشار وارد میکرد با دیدن یونگی تو چهارچوب در که بعد از جونگکوک وارد شده بود نیشخند کوتاهی زدم و اروم گفتم:
+ چرا دیر کردی
با قدم های عصبی سمتم اومد و کپسول اهنی کوچیکی که دستش بود رو پایین گذاشت و ماسک سبز رنگ اکسیژن رو روی دهنم گذاشت و کش مخصوصششو از پشت گوشم رد کرد و پشت سرم بست.
# خفه شو ...
= یااا اینجوری نگو بهش...
# تو دخالت نکن!
اونقدر لحنش جدی و پرخاشگر بود که جین دیگه حرفی نزد و فقط با تنفر بهش نگاه کرد.
جونگکوک تو اون موقعیت که هم حالم بد بود و هم جو سنگین کرده بود فضا رو جلو اومد و کنار جین قرار گرفت و دستاشو رو شونه اش گذاشت:
× نگران نباش اگه اذیتش میکرد هیچوقت بهش زنگ نمیزد...
= ...
همونجور که ماسک جلوی دهنم بهم رو به هوسوک که لبه ی وان نشسته بود اروم لب زدم:
+ سرده...
# مشکل من نیست! میمونی تا حالت اوکی شه...
میتونستم اخمای بهم گره خوردشو به راحتی ببینم که ازم گله داره و داره پشت اون اخم و رفتار سردش انگار اتفاقی که برام افتاده رو جبران میکنه.
بعد از حدود نیم ساعت که ریه ام دردش خوابیده شد با کمک هوسوک و جین از وان بیرون اومدم و روی لبه ی وان نشوندن منو ؛ جونگکوک چند دست لباسِ جین رو به دست هوسوک داد.
جین خواست کمکم کنه که با اصرار جونگکوک هردوشون بیرون موندن ؛ هوسوک لباس هارو روی روشویی که تنها جای خشک داخل حموم بدد گذاشت و ماسک اکسیژن رو از روی سرم برداشت و روی سرم رو اروم بوسید؛ اون هنوز بعد این همه سال دیوانه وار عاشقم بود ، با اینکه عشقشو قبول نکردم و به عنوان یک دوست کنارم مونده بود ولی عشق و علاقه اش رو غیر مستقیم بهم ابراز میکرد.لباس های تنم رو یکی یکی از تنم در آورد و بوسه کوتاهی روی قفسه سینه ام خواست بزنه که با کف دستم جلوی قفسه سینم رو گرفتم و مانع شدم.
با حرکت و دندون هاشو از عصبانیت که برام عادی شده بود بهم سابید و با سردی به جاجای صورتم خیره شد...
# میرم بیرون تو لباس هاتو بپوش ؛ میتونی دیگه؟
+ آره خوبم!
# هوم... منتظرم لباس هاتو پوشیدی بیا بیرون.
دست های کشیده اشو رو موهای خیسم کشید و از حموم خارج شد.
بعد از خارج شدن هوسوک از حموم از لبه ی وان بلند شدم و شلوار و شورتمو از تنم بیرون کشیدم و از داخلِ آیینه روشویی به قیافه کم جون و زرد و زارم نگاه کردم.
با همه اون رفتار هاش چرا هنوز باز دلم برای اون یه نفر باید بتپه؟؟؟
خنده ی تلخی گوشه لبم نقش بست و همون حالت شروع به پوشیدن لباس هایی که جونگکوک برام آماده کرده بود کردم.
_________________________________________تیپ و استایلِ یونگی بعد از پوشیدن لباس.
_________________________________________بکم این لباسای روشن به قیافه زرد و زارم کمک کرده بود تا کمتر ضعیف و لاغر به چشم بیام.
از دره حموم بیرون اومدم و از بالای نرده های پله با هر سه تاشون که پایین طبقه نشستن و دارن باهم حرف میزنن مواجه شدم.
= یعنی میگی چهار ساله که کنارشی؟
# آره...
= اونم فقط به عنوان رفیق؟
# هوم..
= حال جسمیش چطوره انگار که...
# وضعیتش خوب نیست!
صدای خنده ی هیستیریکه جین تا طبقه بالا میومد.
بعد از چند ثانیه خنده اش خوابید و با جدیت رو به هوسوک لب زد:
= داری شوخی میکنی..
# چهره من به شوخی شبیهِ؟
= یعنی چی که حالش خوب نیست؟
جونگکوک تو این مدت با موبایلش مشغول بود و کارش یکم غیر عادی بود ؛ با حرف اومدنِ هوسوک رشته افکارم از جونگکوک کنار رفت و به هوسوک خیره شدم.
# تا الان با دارو درمانی خودشو جلو برده. چهار سال پیش شیمی درمانیشو تا نصفه ول کرد چون دکترا قطع امید کردن سر شیمی درمانی اونقدر که ضعیف شده بود. تمام استخون های بدنش به خاطر اون شیمی درمانی کوفتی از بین رفته و با کوچیکترین ضربه ای ممکنه بشکنه! از طرفی هم معلوم نیست چقدر دومم میاره مگه اینکه بازم بخواد شیمی درمانیشو ادامه بده که اونم ریسکه احتمال موفقیتش کمتر از ۱۵ درصده!میتونستم حالت نگران و حالت شوک شده ی جونگکوک تو اون موقعیت حتی از این فاصله رو به راحتی ببینم.
دیگه نباید این همه بالا میموندم تا بیشتر این خبرای تلخ اما واقعی رو به گوشش میرسوند و بدتر اذیتش میکرد.
پله هارو دوتا یکی پایین اومدم و بهشون رسیدم.
با اومدنم جین نگاهشو ازم دزدید و به طرف مخالف سرشو برگردوند. جونگکوک هم یه خنده مصنوعی زد و با دستش اشاره کرد که روی مبل خالی ای که کناره هوسوکه که کنارش بشینم.
کناره هوسوک روی مبل نشستم و به جین نگاه انداختم. میتونستم بفهمم چه حسی داره ؛ همین حس رو چهار ساله پیش هوسوک با شنیدن خبرای تلخ از زبون خودم بهش منتقل شده بود...
دیگه نتونستم ساکت بمونم و اروم لب زدم:
+ مرسی کمکم کردی جین
= ما رفیقیم چرا تشکر میکنی...
+ وظیفه ات نبود!
= وظیفه ی هوسوک بود؟
خندمو نتونستم قایم کنم ؛ اون داشت به رفاقت من و هوسوک حسادت میکرد...خندمو به زور قورت دادم و بهش نگاه کردم با قیافه ای که سعی کردم جدی بنظر برسم اروم لب زدم.
+ تو بهترین رفیقمی حتی بیشتر از هوسوک.
میتونستم قیافه ترسناک هوسوک بعد از این حرفمو راحت کنارم نشسته بود حس کنم ولی واقعیت بود.
با صدای گوشی جونگکوک همه نگاههامون سمتش رفت و نگاش کردیم.
با عذرخواهی کوچیکی بلند شد و یکم از ما فاصله گرفت اما جوری نبود که نشه صداشو نشنید...
× یعنی واقعا داری عروسیتو جلو میندازی؟!
متوجه بودم با کی داره حرف میزنه با لحن حرف زدنش و صدایی که با داد از اون طرف گوشی حتی راحت میتونستم با اون ضعیف بودنش راحت تشخیصش بدم.
تهیونگ...
_________________________________________خب بچه ها اینم پارت امشبی.
نظرتون راجع به این پارت چی بود بچه ها جونم.❤
با نظر و ووت هاتون به پیشی خودتون انرژی بدین.
کلی دوستون دارمااا.🥺🐾👄
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...