با دیدن اسم یه حرومی آشنا دیگه خنده کوتاه هیستیریکمو اروم بیرون دادم و نگاهمو با تنفر بین گوشی و یونگی میچرخوندم.
_ معشوقته، هوسوک نمیخوای جواب بدی؟؟؟
تلفن رو فرمالیته سمتش گرفتم.
_ اخ حواسم نبود دستات بسته اس.
ابروهام به خاطره سکوتش بهم گره خورد و با حرص موهاش گرفتم و سرشو عقب بردم. اما تنها چیزی که نصیب ام شد چهره سرد با چشم های بسته اش بود...
_ یونگی...همزمان که اسم فاکیشو به زبون آوردم متوجه زنگ دوباره گوشیش شدم و توجهمو به موبایل تو دستم دادم و به گوشیش جواب دادم:
# هیچ معلومه کجایی؟
_ گوشیش دست منه!
# ...
_ هه نترس با دوست پسرت رو هم نریختم؛ البته مالی هم نیست ناقصه میدونی که!!!
# نمیخوای دست از سرش برداری؟
_ اینو من بااااید بگم حرومزاده.حرف آخرمو تا حدی با داد گفتمجوریکه میتونستم متورم شون رگ گردنمو به راحتی حس کنم.
# الان حصله مضخرفاتتو ندارم ، الان کجاست؟
_ اهان الان شدی آدم خوب قصه؟
# گفتم مین یونگی کجاست...
_ خیلی بی تابشی آره؟دست چپمو داخل جیب شلوارک ورزشیم فرو بردم و یکم جلوی یونگی که همونجور عین طعمه داخل تور گیر افتاده بود خم شدم تا راحتتر بتونم براندازش کنم.
آب دهنمو از چهره بی روحش آروم قورت و چشمامو بهم فشار دادم و دوباره بهش زل زدم .
# بگو کجاست؟
_ روبه رومه...
# گوشی رو بده بهش.هیستیرک خندیدم و نگاهمو به جاجای دست هاش که بین تور تنیس گیر افتاده بود و باعث شده بود پوست دستشو کامل خراش بده و خون مرده جمع بشه چرخوندم و اروم و سردتر از قبل لب زدم:
_ دستش بنده!!! بعدا زنگ بزن...
بدون اینکه به اراجیف دیگه اش گوش بدم گوشی رو قطع کردم و خاموشش کردم و انداختم رو چمن.نمیدونم به چه دلیل فاکی ای اینکارو کردم.
اصلا چرا اینجوری جوابشو دادم...
اصلا چرا جوابشو دادم؟!
پوفی از سر کلافگی کردم و موهامو کوتاه از سر کلافگی دست کشیدم.
نگاهمو دوباره به این حرومی که شبیه گوشت مُرده شده بود انداختم و چند قدم برداشتم تا بهش نزدیک تر بشم...پشت دستمو رو گردنش گذاشتم و تا حدی که به لمس کوتاه بینمون اتفاق بیفته تا ببینم نبضش میزنه یا نه.
اونقدر تنش یخ بود که به زنده بودنش شک داشتم و از طرفی ته دلم یک نگرانی مسخره نشات گرفته بود.
اخمام تو هم رفت و به جاجای صورتش خیره شدم.
اون یونگی چند سال پیش با یونگی الان چقدر فرق داشتن.دست راستمو اروم رو موهاش حرکت دادم و موهاش رو از رو صورتش بی رحمانه کنار زدم تا کامل صورتش رو ببینم. مثل یه توله گربه بی دفاع شده بود.
چند خط کمرنگ رو پیشونیش نمایان شده بود.
اونقدر عصبی بود که این خط های بی رحم رو این توله خودنمایی میکردن؟!
به جاجای صورتش خیره شدم
خِس خِس صدای ریه اش باعث شد رشته افکارم پاره بشه و دستمو رو قفسه سینش بزارم.
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...