میدونستم برگه رضایت یعنی چی...
اگه اتفاقی براش بیفته مسئولیتش با خودمه!!!
اگه اتفاقی برای یونگی بیفته؛ من میمیرم...سریع رضایت نامه رو پر کردم و هزینه ای که برای عمل میخواستن پرداخت کردم.
سریع برانکاردی که یونگی رو روش گذاشته بودن سمت اتاق عمل حرکت دادن.
_________________________________________راهرو و فضای داخلی بیمارستان
_________________________________________
به میله برانکارد با دست چپم چسبیده بودم و همراه حرکت برانکارد باهاش حرکت میکردم.
متوجه چشم های نیمه باز یونگی بودم.دست راستمو تو همون حالت که برانکارد رو حرکت میدادن رو صورت و موهاش کشیدم.
_ عشقم خوب میشی باشه؟ باید خوب بشی!!!لبخند کمرنگش و اشک هاش با هم همخونی نداشتن...
ولی میدونستم اون نگاه؛ نگاه امیدواری نبود!
تا به خودم اومدم متوجه نگه داشته شدنم پشت اتاق عمل و بسته شدن در اتاق عمل روبه روم شدم.اشک های مزاحمم شروع به ریختن میکردن...
حتی دقایق آخر که میخواستم خوب ببینمش این اشک های لعنتی نمیزاشتن و حالا هم از ریختن دست برنمیداشتن...
انگار نفرین بودم به ندیدنش!انگار این ثانیه ها و دقیقه ها نمیخواستن بگذرن.
روی زمین سرد بیمارستان نشستم و شروع به شکوندن انگشتام کردم.اونقدر اینکارو کردم که یکی از کارمندای بیمارستان برای این صدای ناهنجار پشت هم بهم گوشزد کرد...
آخرین حرفای یونگی عین ناقوس کلیسا تو گوشم زنگ میزد.
عاشقتم.... ببخشید که عاشقت شدم... عاشقتم... ببخشید که عاشقت شدم.... عاشقتم...با هربار یادآوری این اعتراف قشنگ و تلخ اشک هام خودبخود بیشتر از چشم هام پایین میریختن.
میخواستم داد بزنم ولی حتی توان اینکارو نداشتم.
توان اینکه هربار بخوامش و بهش نرسم نداشتم.با همه این ناتوانی ها و نشدن ها باز هم میخوامش!
با صدای ویبره گوشیم رشته افکارم پاره شدم و با پشت آستینم اشک های سمجم رو از صورتم تا حدی پاک کردم و گوشی رو روشن کردم...
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...