نگاهشو با چشم هایی که از اشک میلغزید به من داد و با دیدنم لبخند دندون نمای کوتاهی زد.
+ من همیشه تورو انتخاب میکنم تهی؛ تو اولین و آخرینمیسه ماهی از زمانی که یونگی مرخص شده بود و با من زندگی میکرد میگذشت.
تو این مدت زخم پهلوی یونگی که به خاطرم به اون حال دراومده بود خوب شده بود و رد کمرنگی از بخیه رو به جا گذاشته بود.شاید اگه این اتفاقات نمیفتاد هیچوقت به یونگی نمیرسیدم.
شاید لازم بود هردوتامون تو دلتنگی همدیگه غرق بشیم و داشتن اون یکی رو تو سرمون تصور کنیم.قبل از ظهر جین و کوک برای روز نشینی و دیدن یونگی اومده بودن.
برخلاف همیشه که جین باهام سره جنگ داشت و نمیخواست بهش نزدیک بشم؛ این واقعیت رو قبول کرده بود که من و اون فقط باهم خوشحالیم...ساعت حدودای 17:00 بود و هوا داشت کم کم تاریک میشد. فصل پاییز دوباره داشت از راه میرسید و سرما رو با خودش می آورد.
تابستونی که با یونگی گذروندم بهترین تابستونم عمرم بود.
بهترین خاطرات و لذت هارو فقط یونگی میتونه برای من بسازه.دوماهی بود که یونگی موافقت کرد دوره های دارو درمانیشو از سر بگیره و از طرفی هم برای پیوند ریه اسمشو تو لیست وارد کردم.
امروز برخلاف روزای دیگه مجبور بودم خودم تو جلسه برای سهام جدید شرکت برم.
از اینکه حتی یه تایم کوتاهی رو برای تنها گذاشتن یونگی سپری میکردم اذیتم میکرد...
_________________________________________تیپ و استایل تهیونگ داخلِ شرکت
_________________________________________
همونجور که داخل جلسه همگی از جمله جونگکوک و لیسا جمع بودیم؛ روان نویسی رو بین انگشت های کشیده ی سمت چپم که قسمت پشت آرنجشو رو میز کنفرانس تکیه داده بودم به بازی گرفتم.
برخلافم نگاه دقیقم به فردی که داشت کنفرانس رو انجام میداد؛ تمام فکر و ذهنم سمت یونگیم بود.
یه حس دلشوره عجیبی رو ته قلبم حس میکردم و این بدتر منو به مرز کلافگی میرسوند.
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...