نباید طوریت بشه یونگی. حق نداری یه تار مو بدون اجازه من ازت کم بشه.
اگه میخوای منو بکشی؛ تبریک میگم داری موفق میشی!!!اسپری رو مدام تو دهنش خالی میکردم ولی انگار هیچ تاثیر تو بهتر شدن حالش نداشت.
این موصوع و احوال داشت کم کم استرس و پریشونیمو بیشتر میکرد.نگاهی به وسایل داروهای یونگی که هوسوک از قبل اومدنمون بهم داد انداختم.
چشمم به کپسول کوچیک فلزی که اون طرف تر روی تخت افتاده بود افتاد.
_________________________________________شکل ظاهری کپسول اکسیژن کوچیک
_________________________________________
سریع دستمو دراز کردم و ماسک سبز رنگی که به کپسول متصل بود رو برداشتم و اروم داخل دو دو محفظه های بینیش جا دادم.
یکم قسمت دریچه کپسول رو باز کردم و با استرس نگاهنو به کپسول و چهره رنگ پریده و بیمار یونگی به حرکت دراوردم.
_ دردت به جونم بهتری؟وقتی دیدم هیچ واکنشی به صدام نشون نمیده سرمو نزدیکش بردم و بوسه ارومی رو لبش زدم.
همین باعث شد پلک هاشو تا نیمه باز کنه و به دور و اطرافش خیره بشه.با استرس به جاجای صورتش نگاه کردم.
هنوز صورتش رنگ پریده بود اما صدای خس خس ریه اش تا جای ممکن کم شده بود و به ندرت میتونستم بشنومش.دستمو رو موهای آشفته اش بردم و موهاشو به بالا هدایت کردم.
_ عشقم خوبی؟وقتی دیدم فقط نگاهم میکنه و حرفی نمیزنه گوشه شصتمو رو لبش کشیدم.
_ خوبی عشق زندگیم؟
+ آر... آرهحرف زدنش نرمال نبود اما اونقدر واصح گفت تا متوجه حال مساعدش بشم...
باید بفهمم کدوم حرومزاده ای پاشو به اینجا باز کرده.مطمئنا یونگی تنهایی مشروب نخورده و اصلا این مدل مشروب رو تو این خونه نداشتیم!!!
بقیه شلنگ سبز رنگ رو از پشت گوشش عبور دادم تا کامل پین بشه و تکون نخوره.
اونقدر حال طاهریم آشفته شده بود که هرکسی منو تو این وضعیت میدید فکر میکرد از یه جنگ برگشتم...
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...