Part28 آسمون هم گریه میکنه

864 116 71
                                    

قبل شروع رمان‌ خواستم شماهم این صحنه ای که هرشب تو اون موقعیت رمان رو مینویسم ببینین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قبل شروع رمان‌ خواستم شماهم این صحنه ای که هرشب تو اون موقعیت رمان رو مینویسم ببینین.
به خاطره این یونگی کوچولو لااقل نظر بدین.😑🤣
_________________________________________

از چهار چوب در فاصله گرفتم و به شاهکاری که چند دقیقه پیش خلقش کردم خیره شدم. یک اثر هنری از نفرت؛ کینه و انتقام.
قراره نابودت کنم مین یونگی...

درو قفل کردم و سمت اتاق دومی که کنار پله قرار داشت رفتم و واردش شدم.
هیچوقت فکرشو نمیکردم یه خونه چوبی دو خوابه رو اینجور ازش استفاده کنم!!!
_________________________________________

هیچوقت فکرشو نمیکردم یه خونه چوبی دو خوابه رو اینجور ازش استفاده کنم!!!_________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمای داخلی و دیزاین اتاق تهیونگ

_________________________________________

هوا به شدت سرد بود؛ هم بخاطره فضای جنگل و هم شروع شدن فصل سرما...
سمت شومینه رفتم و چند تا چوب داخلش انداختم و روشنش کردم. دستمو جلوی شومینه گرفتم تا یکم گرم بشم.

بعد از اون رو تخت نشستم و با دو تا دستم رو موهامو دست کشیدم تا یکم از بهم ریختگیش کم کنم.
با صدای زنگ گوشی تو جیبم نفسمو بیرون دادم و دستمو تو جیب شلوارم بردم.

این گوشی اون حرومزاده بود؛ برخلاف تصورم که هوسوک باهاش تماس گرفته باشه زنگ از طرف جین بود. خنده هیستیریگ کوتاهی کردم و همونجور که گوشیش در حال زنگ خوردن بود گوشیش رو خاموش کردم و کنار تخت انداختم.
با همون حالت رو تخت ولو شدم و چشم هامو بستم.

**************

(از زبان یونگی)

بعد از بسته شدن در با دست سالمم سعی کردم از رو زمین بلند شم.
دستم با وجود بانداژ خونریزی داشت؛ اگه خونریزی نداشت باید تعجب میکردم...

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now