قبل شروع رمان خواستم شماهم این صحنه ای که هرشب تو اون موقعیت رمان رو مینویسم ببینین.
به خاطره این یونگی کوچولو لااقل نظر بدین.😑🤣
_________________________________________از چهار چوب در فاصله گرفتم و به شاهکاری که چند دقیقه پیش خلقش کردم خیره شدم. یک اثر هنری از نفرت؛ کینه و انتقام.
قراره نابودت کنم مین یونگی...درو قفل کردم و سمت اتاق دومی که کنار پله قرار داشت رفتم و واردش شدم.
هیچوقت فکرشو نمیکردم یه خونه چوبی دو خوابه رو اینجور ازش استفاده کنم!!!
_________________________________________نمای داخلی و دیزاین اتاق تهیونگ
_________________________________________
هوا به شدت سرد بود؛ هم بخاطره فضای جنگل و هم شروع شدن فصل سرما...
سمت شومینه رفتم و چند تا چوب داخلش انداختم و روشنش کردم. دستمو جلوی شومینه گرفتم تا یکم گرم بشم.بعد از اون رو تخت نشستم و با دو تا دستم رو موهامو دست کشیدم تا یکم از بهم ریختگیش کم کنم.
با صدای زنگ گوشی تو جیبم نفسمو بیرون دادم و دستمو تو جیب شلوارم بردم.این گوشی اون حرومزاده بود؛ برخلاف تصورم که هوسوک باهاش تماس گرفته باشه زنگ از طرف جین بود. خنده هیستیریگ کوتاهی کردم و همونجور که گوشیش در حال زنگ خوردن بود گوشیش رو خاموش کردم و کنار تخت انداختم.
با همون حالت رو تخت ولو شدم و چشم هامو بستم.**************
(از زبان یونگی)
بعد از بسته شدن در با دست سالمم سعی کردم از رو زمین بلند شم.
دستم با وجود بانداژ خونریزی داشت؛ اگه خونریزی نداشت باید تعجب میکردم...
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...