تو همون حالت منو سریع تو آغوشش گرفت و با حالت نگرانی دست راستشو رو کمرم میکشید.
+ تهیونگ چیشده؟
_ هیچی زندگیم؛ هیچی نیست!چند روزی از زنگ زدن هوسوک و باخبر شدنم از اون واقعیت تلخ میگذشت.
تو این چند روز دیگه حتی ازیک وجبی یونگی تکون نخوردم.حتی به جونگکوک گفتم تمام اوصاع شرکت رو به دست بگیره...
نمیخواستم خودمو از یونگی دور کنم.میترسیدم باز با دور شدنم ازش یه اتفاق بد دیگه براش بیفته. توی این چند روز فقط خونه موندیم و وقتمون رو تو خونه گذروندیم.
برام مهم نبود حتی اگه کل عمرمو تو یک چهار دیواری معمولی زندگی میکردم اگه فقط یونگی پیشم بود.
حدودای غروب بود و یونگی مثل همیشه و طبق عادتش نیاز داشت بیشتر بخوابه.
توی این مدت کمی که باهاش بودم تونستم خلق و خوی جالبشو راحت درک کنم.تو این مدت متوجه شدم؛ یونگی به خواب تا حدی اعتیاد داره. با اینکه دوست داشتم تمام روز باهام وقت بگذرونه ولی بیشتر تایم هارو به خواب میگذروند.
البته نصف خوابیدنش به خاطره داروهایی که برای ریه و سرطانش مصرف میکرد بود.
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که وقتی که خوابه بدون اینکه متوجه بشه ازش عکس بگیرم و بعلش کنم.
اینکه میتونستم اینجور راحت کناره خودم داشته باشمش منو به وجد میاورد.با صدای زنگِ در رشته افکارم نسبت به یونگی ای که رو تخت روبه روم تو خواب عمیقی فرو رفته بود پاره شد.
سریع اما بیصدا از رو تخت پاشدم و پله هارو دوتا یکی گذروندم تا به جلوی در رسیدم.
نمیخواستم خوابش به خاطره این زنگِ کوفتی بهم بخوره.بدون اینکه از چشمک در ببینم که کی اومده درو باز کردم. با دیدن آقا و خانم مین سره جام خشکم زد و اب دهنمو بی مقدمه قورت دادم.
همراهشون یونجی؛ خواهر کوچولوی یونگی هم بود.
برای دیدن یونگی اومده بودن اما انگار پدرِ یونگی با دیدنم حس نفرت و اخم هاش بهش منتقل شد.متوجه بودم اون حس نفرت و عصبانیت یهوییش به خاطره حضور منه.
از کنار در اروم کنار رفتم و همزمان که با دست چپم رو موهامو برای مرتب کردنِ آشفتگی و بهم ریختگیشون دست میکشیدم لب زدم:
_ بفرماییدهیچکدومشون به غیر از یونجی بهم سلام نکرد و یکی یکی وارد خونه شدن و رو مبل راحتی داخل هال جا گرفتن.
_________________________________________
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...