میدونستم نگاهش داره رنگ خواستن میگیره و من باید بازم با بی اعتنایی جلوی این خواستن های عجیب و بی منطق همیشگیش رو بگیرم.
همونجور که نگاهم بهش بود خواستم چیزی بگم که با گرفتن بی هوای دو تا مچ دستم با دست راستش و چسبوندنشون روی تاج کاناپه مواجه شدم. با حرص و بُهت بهش خیره شدم...
+ داری چه غلطی میکنی؟
# مین یونگی.
+ چیه؟
# من میخوامت!!!اب دهنمو ناخواسته به زور قورت دادم و برای اینکه بفهمه جدیش نگرفتم خنده هیستیرک کوتاهی کرد و چشم ازش برداشتم.
اون دیوونه بود این دیوونگیش رو وقتی متوجه شدم که به راحتی اسمم رو روی قفسه سینه اش تتو کرده بود و هربار بدون اینکه کم بیاره احساساتشو بهم میگفت.اگه واقعا این عشق رو اشتباها به تهیونگ نداشتم و جیهوپ رو میخواستم تابحال همه چی راحتتر بود!
شاید اصلا نیاز به فرار نداشتم...
شاید دیگه از خانواده و دوستام دور نمیشدم...
ولی میدونم اینا همه حرفه و الان با شاید و ای کاش قلبم برای کسی دیگه ای نمیتپه ؛ همونجور که قلب جیهوپ فقط به خاطره من میتپه!!!
با فشار دستام دور مچم از فکر بیرون اومدم و باز تو صورتش نگاه کردم. خواستم باز بهش بگم که منو ول کنه ؛ اما با چسبیدن لبش رو گردنم هیس بلندی کشیدم و یکم خودمو تکون دادم.
+ هی هوسوک ولم کن.
# می خوامت یونگی فهمیدنش سخته؟لیس بزرگی روی گردنم کشید و همین باعث شد تمام نیرومو جمع کنم و دستامو از بین دستش آزاد کنم.
مشتی با دست چپم روی صورتش کوبیدم و همین باعث شد چند قدم عقب پرت بشه.
نفسامو کنترل کردم و سعی کردم صدامو بالا نبرم.
+ خودتو کنترل کن...
# تا کی؟
+ میدونی که من تو رو فقط رفیق خودم میدونم.
# ولی من نمیدونم...
+ اگه بخوای باز اون حرفای قبلی و تکراری رو ادامه بدی از این خونه لعنتی میرم!بدون اینکه منتظر عکس العملش بشم از ردی کاناپه بلند شدم و دست راستمو تو جیب شلوار لی کردم و چند قدم سمتش برداشتم.
+ میتونی یا نه؟
# آ... آره
چشم غرّه ای بهش رفتم و تنه کوتاهی بهش زدم وپله ها رو دوتا یکی بالا رفتم و سمت اتاقی که دو سه سالی هست مستقرم و جیهوپ لطف کرده و برای من ترتیبش داده رفتم و وارد اتاق شدم.
_________________________________________نما و دیزاینِ داخلی اتاقِ یونگی.
_________________________________________تا وارد اتاق شدم درو بستم و به در تکیه دادم.
این بار باره چهارمی بود که تو این چند وقت باهاش زندگی میکردم داشت منطقش رو از یادش میبرد.
شاید فقط لازمه از این خونه برم...
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...