Part19 وُجدان درون

786 110 78
                                    

حرفش ته دلمو نیشگون گرفته بود ولی باید واقعیت رو از ته دلم قبول میکردم!!!
از رو زمین بلند شدم و سوییشرت و گوشی رو از رو چمن ها گرفتم و چند قدم تا حدی که از خط قرمز فی البداعه عبور نکنم ایستادم و لب زدم:
+ تو هم جلو چشمام نباش!

حرکات صورتش اینجور نشون میداد که اصلا انتطار این حرف ها از زبون من رو نداره.
تای ابروش رو بالا انداخت و همونجور که دست راستشو تو جیب شلوارک ورزشیش جا داده بود بهم چند قدم نزدیک شد.

داشت از خط قرمز فرضی ای که تو ذهنم تجسمش کرده بود میگذشت.
با قدم هایی که بهم اعلام خظر میکردن؛ نا خواسته چند قدم عقب رفتم.
_ چه زری زدی؟
+ ...
_ اسکلی چیزی هستی؟
+ جدی بودم...

چند ثانیه از حرفم نگدشته بود که دست چپ ازادشو روی یقه بیچاره من اومد و منو محکم جلو خودش کشوند و همونجور که یقه ام تو دستش مچاله شده بود با عصبانیت لب زد:
_ تو جایگاهی نیستی بخوای از این زر ها بزنی.

نیشخند کجی زدم و تای ابروم رو بالا دادم و زبونم رو به گوشه لبم کشیدم.
همونجور که تو اون حالت یقه ام رو گرفته بود ؛ دست راستمو رو مچ دستش گذاشتم و با شدت دستشو از یقه ام آزاد کردم...
+ نمیدونم پیش خودت چی فکر کردی؛ ولی حرفم هنوز همونه؛ نه تعقیبت کردم و نه دیگه پیگیرتم!

وجدان درونم همون لحظه میخواست داد بزنه که داری دروغ میگی... تو پیگیر همین لعنتی جلو روت هستی...
تو هنوزم قلبت با تمام ضربه هایی که بهت زده براش میتپه. خیلی خوشحالم وجدانم صدا نداره!!!

************

(از زبان تهیونگ)

با پس کشیدن دستم از روی یقه لباسش و حرفای مضخرفش لبخند کجی رو لبم نقش بست و یکم ازش فاصله گرفتم.
باید الان خوشحال باشم که دیگه پیگیرم نیست پس چرا هیچ حس خوشحالی برام پیش نیومده؟!

راهشو کج کرد تا از زمین تنیس خارج بشه که دوباره به حرف اومدم:
_ اوه یادم رفته بود اینو بگم دوست پسرت بهت زنگ زد!
همین حرفم کافی بود که از حرکت بایسته و موبایلشو سریع چک کنه.

دندون هام رو از عصبانیت بهم فشار دادم و بدون اینکه دیگه اهمیتی به چیز دیگه ای بدم از در مخالف که یونگی داشت ازش خارج میشد و پشت سرم بود راهمو کج کردم و خارج شدم.

************

(از زبان یونگی)

با حرف آخر تهیونگ چشم هام گرد شد.
اون به گوشیم جواب داده بود؟!
یعنی ممکنه که عکسی که ازش رو پس زمینه گوشیم گذاشته بودم رو دیده باشه؟؟؟
با ترس و دلهره ناخواسته سریع سوییشرت تو دستم رو روی ارنج دست چپم انداختم و موبایلم رو روشن کردم.

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now