Part17 !ای کاش مُرده بودی

883 119 41
                                    

نیاز داشتم اون ترس چند سال پیش رو که به خاطره من به اون حال و روز میفتاد رو دوباره ببینم.
همونجور که دندون هام رو که بهم مسابیدم بلند داد زدم جوریکه اون پست فطرت صدامو بشنوه.
_ مین یونگی، قراره امروز بفهمی دیگه نباید انقدر جلوی چشمم افتابی بشی...

توپ تنیس رو توی هوا پرت کردم و یک سرویس محکم از پشت خط سرویس به سمت اون حرومزاده زدم.
اونقدر این بازی کوفتی رو انجام داده بودم که نشونه ام خطا نره.
توپ به سمت ناحیه دست چپش اصابت کرد و با داد زدنش متوجه شدم به هدفم رسیدم و نشونه ام به هدف خورده.

نمیدونستم چرا با همه این کارهایی که داشتم انجام میدادم ولی هنوز یکم هم دلم خنک نشده بود...
درسته... این کار های پیشِ پا افتاده این چند سال رو جبران نمیکنه ؛ حتی نمیتونه دلم رو خنک کنه.

راکت تنیس رو پایین انداختم و موهای بهم ریخته ام با دست چپم دست کشیدم و اروم قدم های بلند اما آهسته ام رو سمت اون آدم نحس برداشتم.
به چند قدمیش که رسیدم وایسادم و به چشم های پریشونش زل زدم.
مثل همیشه چشم هاش داد و فریاد میکرد...
بدون اینکه ختی لب بزنه یا حالت صورتش چیزی رو بازگو کنه ، همه چیز رو از چشم هاش به راحتی میتونستم بفهمم.
حسش شبیه هرچی بود جز تنفر و عصبانیت ، شاید من اشتباه میکردم و بد برداشت میکردم...

زبونمو به لپ چپم از داخل فشار دادم و به جاجای صورتش خیره شدم.
اروم جوری که متوجه تمام حرفام بشه لب زدم.
_ چرا تعقیبم کردی...
+...
از حرف نزدنش و جواب ندادنش کُفری شدم و یک قدم بلند جوریکه مماس صورتش قرار بگیرم برداشتم و با دست راستم چونه اش رو محکم تو دستم فشار دادم و از بین دندون هام باز غریدم:
_ کری؟ میگم چراااا تعقیبم کردی؟
+ من (سرفه) تعقیبت نکردم...
_ چطور میخوای باور کنم هان؟
+ هرجور (سرفه) دوست داری فکر کن (سرفه)

حالم از این همه ضعفش بهم میخورد.
حتی دوتا ضربه رو نمیتونه تحمل کنه، شایدم داره فیلم بازی میکنه. از کجا معلوم اینم نقشه جدیدش باشه!!!
با فکری که تو سرم گذشت ابروهام رو بالا دادم و نیشخندمو تحویلش دادم.
_ چیشده داری میمیری؟؟؟

نگاهشو که چند لحظه به زمین چمن زیر پاش داده بود با حرفم دوباره نگاهشو به من داد و پوچ تر از همیشه بهم زل زد ، ولی چیزی نگفت.
لبمو فرمالیته کج کردم و دست چپمو تو جیب شلوارکم فرو بردم و با حالت دلسوزی نگاش کردم. بعد از چند ثانیه لبمو جمع کردم با تنفر و نیشخندی که هیچوقت از لبم پاک نمیشه بهش زل زدم.
_ ای کاش مُرده بودی!

***********

(از زبان یونگی)

با پرتاپ اون توپ کوفتی خوردنش به دست چپم باعث شد درد رو کامل تو جاجای بدنم حس کنم.
به خاطره بالا رفتن ضربان قلبم تو این شرایط میتونستم کامل متوجه بشم داره حالم بد میشه، این روانی یه تختش تو حالت معمولی هم کم بود الان بدتر شده...

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now