Part50 سُستی

691 98 51
                                    

نگاه سوالیمو بهش دادم...
+ با تو کار داره.
با حرفش ابروهام کوتاه بالا پرید و از رو مبل بلند شدم و گوشی رو ازش گرفتم.
_ چیه
# برو جایی که یونگی صداتو نشنوه!

تای ابروی سمت چپم با حرفش بالا رفته و لبخند زورکی رو لبم نقش بست.
_ اوه پس میخوای بقیه وسیله هارو بفرستی؟

با حرف نزدنش از اون طرف خط؛ مطمئنم متوجه شده بود که دارم دنبال راهی میگردم که دور از دسترس یونگی که صدامون رو نشنوه باهاش حرف بزنم...

تو ذهنم هزاران سوال داشت رژه میرفت.
درباره چه کوفتی میخواست صحبت کنه؛ نکنه اون حرومی ای که اومده بود اینجا هوسوک بود؟!

همونجور که تو ذهنم دنبال جواب تو ذهنم میگشتم به بهونه آنتن صعیف فضای داخل خونه بیرون از خونه هجوم بردم و درو برای محکم کاری پشت یرم کامل بستم.
_ خب میشنوم...
# یونگی وقت زیادی نداره.

با خرفش ناخواسته چند تکخنده عصبی کردم و لب زدم:
_ خودم مراقبشم؛ پیش بهترین دکترا میبرمش...
# اون زنده نمیمونه تهیونگ.

تو عمرم حس سست شدن زانوهام‌رو دوبار تجربه کردم. یکبار وقتی بچه بودم و خبر مرگ پدربزرگم رو شنیدم و بار دوم؛ نامدید شدن یونگی...
الان هم باره سوم بود.
# صدامو میشنوی؟

اب دهنمو از سره حرص و عصبانیت ناخواسته برای کنترل اعصابم زورکی قورت دادم و خشدار لب زدم:
_ یونگی چیزیش نمیشه.
# ریه اش کامل درگیر شده.

میخواستم همون لحظه گوش هام از شنیدن این موضوع کر بشه؛ اما تنها کاری که تونستم بکنم بستن چشم هام به جای گوش های لعنتیم بود.
# تهیونگ...
_ میشنوم

رو پله های سنگی جلوی خونه نشستم تا سستی زانوهام کار دستم نده و رو زاموهام‌ نیفتم.
دلم میخواست همه این ها کابوسی بیشتر نباشه.

اما سردی هوا و سستی زانوهام و صدای لعنتی هوسوک بهم تلقیین میکرد همه این ها واقعیه...
دلم میخواست این مریصی لعنتی تو جون من باشه تا از بین رفتنشو نبینم...

خودخواهی و میل به داشتنش داره منو به حد جنون میرسونه.
من یه دیوونه خودخواه بودم و هستم.
دیوونه و خودخواه یونگی ام...

آب دهنمو برای بار دوم قورت دادم و چند ثانیه ای سکوت بین هردومون حکمفرما شد.
# فقط یه راهی هست!

با حرفش انگار نیروی از دست رفته ام بهم برگشته بود...
_ چه راهی؟
# پیوند ریه.

لبخند کمرنگی رو لبم نقش بست اما حرف بعدیش کافی بود که این لبخند زمان کوتاهی مهمون لبهام باشه.
# اما احتمال موفقیتش پنج درصده.

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now