Part32 تحقییر

1K 121 47
                                    

حالا اگه خودم هم بخوام دیگه اجازه رفتن نداری!
چون هردو عاشق همیم تا ابد!

رو صندلی چوبی کنار شومینه نشستم و صفحه گوشی یونگی رو دوباره روشن کردم.
تو صفحه اینستاش رفتم و با حدسی که قبلا زده بودم بازم قلبم گرم گرفت...

این لبخند رو حتی از راه دور هم میشناختم.
این صورت رو راحت میتونستم تشخیصش بدم. یونگی من از راه دور منو چک میکرد...

اینکه عکسم رو بک گراند گوشیش بود و بعد این همه سال هنوز با اکانت فیک داشت پیج منو چک میکرد بیشتر منو به این باور میرسوند که همون احساس من رو داره...

نمیدونم چقدر به صفحه اینستایی که باز کرده بودم زل زده بودم که صدای زنگ گوشیش غافلگیرم کرد.
جین بود...
حدسش سخت نبود؛ رفیقش یه کنه به تمام معنا بود.

دندونامو هییتیریک بهم فشار دادم و گوشی رو برداشتم.
= یااا یونگیااا چرا تلفن کوفتیتو جواب نمیدی؟
_ یونگی در دسترس نیست الان...
= تو...
_ آره من مشکلی داره؟
= نمیخوای دست از سرش برداری؟ یونگی کجاست؟!

************

(از زبان جین)

تو خونه داشتم عین سربازهای شکست خورده رژه میرفتم. نمیتونستم دست رو دست بزارم ولی اصلا نمیدونستم یونگی کجاست...
ح

تی هوسوک هم ازش بیخبر بود.

بدون هیچ امیدی دوباره شمارشو گرفتم و برخلاف انتظارم گوشی رو گرفت...
فاک تلفن یونگی دست این لاشی چیکار میکنه...
= نمیخوای دست از سرش برداری؟ یونگی کجاست؟!
_ جاش امنه
= امن؟ اونم پیش تو؟ حتما شوخیت گرفته...

بدون اینکه حتی جواب حرف یا سوالام رو بده تلفن رو قطع کرد...
میدونستم یونگی پیشش یه مشکل براش پیش میاد.
الان یونگی حالش چطوره؟

نمیخوام بشینم و اخر سر یه خبر بد ازش بشنوم...
اینکه فهمیدم حال جسمیش اصلا خوب نیست برام کافیه...
_________________________________________

_________________________________________

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

تیپ و استایل جین در همون زمان👀

_________________________________________

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora