Part55 آرزوی مرگ

659 97 25
                                    

خواستم حرفی بزنم که با حرف یهوییش حرفم تو دهنم ماسید.
... باید تا امشب پیوند براش صورت بگیره و دیالیز بشه؛ وگرنه از دست میره...

دیالیز بشه؟؟؟
تا جایی که میدونستم و از هر چیزیش خبرداشتم هیچ مشکل کلیوی نداشت...
آب دهنمو برای کنترل کردن آرامشم یکباره قورت دادم و با حالت لرزون لب زدم:
_ دیالیز چرا؟

با ساعت مچی که با بند چرم تزیین شده بود و به مچشبسته شده بود نگاه کوااهی انداخت و همزمان که نگاهش به عقربه های ساعت مچیش بود لب زد:
... به خاطره استفاده بیش از حد از داروها تا حد زیادی کلیه هاش از کار افتاده؛ تنها راه حا دیالیز همزمانه.

نگاهشو از روی ساعتش برداشت و نگاهشو بهم داد.
... البته بعد از عمل پیوندشون.
حرفش کمتر از ناامیدی برام طنین انداز نبود.
با زبون بی زبونی داشت اعتراف میکرد اگر جون سالم بدر ببره به مرحله دیالیز میرسه...

قلبم ناخواسته حس درد و فشار میکرد.
انگار یک وزنه چند تُنی رو روی قلبم انداخته بودن...
کاش فقط تمام درد و ناراحتی زندگیم بهم‌منتقل میشد.

بعد از رفتن دکتر و دور شدنش و سریع موبایلمو از جیبم درآوردم و شماره جونگکوک رو گرفتم به دو بوق نکشید که سریع گوشی رو برداشت.
× الو؟
_ تا یک ساعت دیگه یه ریه سالم برای یونگی میخوام!

تمام احساساتم و وجدانم رو به یکباره کشتم.
برام مهم نبود اون ریه لعنتی رو از کجا میخواد گیر بیاره؛ تنها چیزی که برام مهم بود شنیدن دوباره صدای یونگی بود...
× حالت خوبه تهیونگ؟ میدونی باید از راه قاچاق...

با صدای بلند و به حالت تهدید جوریکه صدام تو کل فضای راهروی بیمارستان بپیچه به حرف اومدم:
_ یبار بیشتر حرفمو نمیگم؛ تا یک ساعت دیگه به این لوکیشن میاریش!

گوشی رو بدون اینکه منتظره حرف دیگه ای از جونگکوک باشم قطع کردم و سریع لوکیشن بیمارستان رو از طریق آپ براش فرستادم.

قلبم نه نایِ تپیدن داشت نه جرعت کم آوردن.
میترسیدم کم بیارم و یونگیمو ازم بگیرن؛ میترسیدم دیگه برای دیدنش مردن رو آرزو کنم.

همونجور که عین یک روانی زیر لب با خودم حرف میزدم با هجوم آوردن چند پرستار دکتر از روبه روی من و جین و رفتنشون سمت اتاق مراقبت های ویژه که چند دقیقه پیش یونگی رو اونجا برده بودن نگاهمون به اون ها کشیده شد...

***************

(از زبان جین)

با داد زدنِ تهیونگ اون هم تو اون بیمارستان به اون بزرگی ناخواسته برای چند لحظه کامل یونگی از ذهنم خارج شد.

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora