با تمام میلم به خواستنش از بوسیدنش دست کشیدم و نگاه خمارمو به تک تک اجزای صورتش دادم.
اگه یونگی از پیش بره دیوونه میشم.
اگه نباشه منم میمیرم!*************
(از زبان جین)
تا رسیدن به جایی که یونگی اونجا بود بعد حرف آخرش هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
حتی نمیخواستم به چیزی غیر از اینکه یونگی حالش خوبه فکر کنم...با وایسادن ماشین از فکر و خیال در اومدم و نگاهمو به بیرون از ماشین دادم.
بیمارستان...
آب دهنمو به زور قورت دادم و طعم تلخیش تو کل دهنم که از سر استرس بود تو دهنم پیچید.با تردید از تو ماشین پیاده شدم و جونگکوک با گرفتن دستم منو سمت داخل بیمارستان کشوند.
نمیخواستم برم داخل...
حس میکردم قراره با چیزی که نمیخوام رو دررو میشم.اما نه پاهام جونی برای وایسادن داشت و نه دستام توانی برای اینکه از دست جونگکوک دستمو رها کنم.
هیچ چیزی از اطراف تو نظرم واضح نبود..فقط میخواستم یونگی رو با لبخند آدامسیش ببینم و صداشو بشنوم ؛ که همیشه تو خنثی ترین حالت ممکنش بیان میکنه و اما پر از حس و انرژیه...
با رسیدن جلوی اتاقی که انگار یونگی داخلش بود انگار یک وزنه بزرگ چند کیلویی رو از روم برداشتن و تونستم دست جونگکوک رو ول کنم و سریع داخل اتاق برم...
با صحنه ی روبه روم ناخواسته سرجام خشکم زد و برای چند لحظه پلک زدن رو فراموش کردم...
یونگی رو تخت خوابش برده بود و تهیونگ آشغال هم دقیقا کنارش خوابیده بود...انگشتامو تو دستم جمع کردم حس شکستن استخونم از شدت مشت کردنش رو تا جایی که میشد شنیدم.
کوک جلوم مماس صورتم اما با یه فاصله ای که بهش نتوپم قرار گرفت و دستاشو رو شونه ام پین کرد.نگاهم اصلا به اون نبود و فقط به اون پست فطرت که حس ششمم بهم میگفت این بلاها همش از زیر گور این حرومزاده بلند میشه بود...
با صدای ارومی که فقط به گوش من برسه لب زد:
× جین... الان وقت عصبانی شدن نیست.با حرص نگاهمو بهش دادم و سعی کردم حرفی نزنم تا یونگی از خواب بلند بشه.
اون همه دم و دستگاه دورش و چهره رنگو رو رفته اش منو بدتر کلافه و بی ثبات میکرد...دست جونگکوک رو با دوتا دستم که روی مچ دستش پین میکردم از شونه ام عقب کشیدم و یقه اش رو گرفتم و تو گوشش تا حدی زمزمه کرد..
= اون حرومزاده رو از خواب پرنسسیش بیدار کن بیار بیرون حرف بزنیم!!!
VOCÊ ESTÁ LENDO
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...