بدون اینکه بتونم حرف هاشو تو ذهنم هضم کنم با کشیده شدن گوشه سوییشرتم با دست راستش صورتم کامل مماس صورتش قرار گرفت.
اب دهنمو ناخواسته صدادار قورت دادم.
هوسوک باز داشت دیوونه میشد!!!فکمو منقبض کردم و نگاهمو ازش گرفتم. با تُن صدای جدی و بدون احساس همونجور که نگاهم به هرجایی به غیر از اون بود لب زدم:
+ داری چه غلطی میکنی؟
# بهت نگفتم منو عصبی نکن؟! گفتم یا نگفتم؟میدونستم اگه عصبانیتش نخوابه یه بلایی سر من یا خودش میاره؛ نفسمو کنترل کردم و تو چشم هاش خیره شدم.
آرومتر از قبل لب زدم:
+ ناراحتی که بلایی سرم آورده باشه یا اینکه دیدمش اعصباتو بهم ریخته...میتونستم خنده های هیستیرک و عصبیشو از لای دندون هاش کاملا بشنوم.
بدون اینکه اجازه بدم واکنش دیگه ای داشته باشه خودمو جلو کشیدم و بغلش کردم.
تنها چیزی که حالشو خوب میکرد همین بغل بود.
و همین اتفاق هم افتاد...چون به چند دقیقه نکشید که دیگه از خنده های عصبیش و رگ های منقبض شده دست و گردنش دیگه خبری نبود ؛ بعد از اینکه مطمین شدم دیگه هالک (شخصیت فیلم) نیستش؛ دست از بغل کردنش کشیدم.
خواستم رو صندلی تکیه بدم که با کشیده شدن دوباره یقه ام که هنوز تو دستش اسیر بود مواجه شدم.
لبخند آدامسی ای زدم و نگاهمو بهش دادم:
+ یااا نمیخوای ول کنی؟نمیدونم چرا هنوز قیافه اش عین برج زهرمار بود؛ باز یقه ام رو بدون اینکه اجازه بده موقعیت رو درک کنم جلو کشید و پیشونیمو بوسید.
لبش حدود چند ثانیه رو پیشونیم مونده بود و یه فصای خیلی سنگین رو ایجاد کرد.وات د هل...
این روانی چش بود بازم؟
میدونه از لمس بیزارم و باز داره کار خودشو میکنه؟
با حرص با دوتا دستم عقب هلش دادم و همین باعث شد دستش از یقه ام جدا بشه.
پوفی از سر کلافگی کردم...امروز این یقه ی بیچاره ام هی اسیر داشت میشد!
اون از تهیونگ و اینم از هوسوک...
دست به سینه شدم و به صندلی تکیه دادم و همزمان چشم هام رو بستم.
# الان ارومم...همونجور که چشم هام بسته بود لب زدم:
+ میخواستی نباشی داداش؟
# داداش؟؟؟
+ نه پس آبجی!
# انگار لات شدی!!!چشم هامو باز کردم و همزمان که دوباره ماشین رو حرکت داده بود و داشت میروند لب زدم:
+ یه داداش گفتن لات بازیه؟
# برای من اره! فقط هوسوک صدام کن...می دونستم اینکه داداش صداش کنم بدش میاد ولی اصلا حواسم نبود و دیگه هم تا رسیدن به مقصد به روی خودم نیاوردم...
************
(از زبان جین)
تو قسمت گاراژ خونه که از خونه اصلی یکم فاصله داشت رفته بود و داشتم اونجا رو سر و سامون میدادم؛ اگه دست جونگکوک بود برای هر کوفتی یکیو میاورد تا کارارو درست کنه.
از قدیم گفتن مغز سالم در بدن سالم!!!
_________________________________________
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...