عرق های درشتی که میریختم از حال بدم خبر میداد.
قراره خاطرات قشنگی برای تهی بسازم...
نمیخوام طوریم بشه؛ نه الان!صدای خس خس ریه ام داشت بدتر میشد. جوریکه تو اون سکوت مطلق خونه صدای خس خس ریه ام میپیچید.
درد بدی تو ریه ام داشت پخش میشد و نفسم هی تنگ و تنگتر میشد. نمیخواستم قبول کنم داره حالم وخیم میشه ولی هر لحظه که میگذشت بیشتر به این نتیجه میرسیدم واقعا حالم بده.
دست چپمو مشت کردم و بالای چهار پنج بار روی قفسه سینم مشت زدم تا یکم شوک به بونم وارد بشه و ریه ام هوای بیشتری رو داخل خودش ببره.
عرق های سرد درشتم اونقدر زیاد شره بود که کامل قسمت جلویی و پشت یقه ام رو خیس کرده بود.
+ الان... نه یونگی...مشت های دست هامو دو طرف زمین که بالای طبقه ها دراز کشیده بودم پین کردم و به زور خودمو بالا کشیدم تا شاید بتونم خودمو از سطح زمین بلند کنم.
بعد چند بار تقلا تونستم خودمو از رو زمین بلند کنم.
حس مستی و سنگینی و درد تو ریه ام داشت کاری میکرد که دوباره نتونم رو پاهام وایسم.به کمک دست چپم قسمت کناری دیوار رو نگه داشتم و با تکیه دادن دستم روش خودمو سمت سرویس کناره اتاق بردم.
تا به قسمت روشویی رسیدم دیگه انگار تمام توانم از رو پاهام برداشته شد و همونجا دست هامو دو طرف روشویی تکیه دادم تا نیفتم و موفق هم شدم.
به قیافه خیس عرقم تو ایینه روبه رو خیره شدم.
چچرا سرموشتم انقدر سیاه نوشته شده بود.
قطره اشک مزاحمی از چشم چپم سرازیر شد.هر لحظه حس مستی داشت بیشتر بهم غلبه میکرد و هوشیاریمو از دست میدادم.
خنده های ناخواستم بین نفس کشیدن زورکیم یکی از نشونه های مست شدنم بود.شیر اب رو با دست چپم باز کردم؛ اما دقیقه نود که میخواستم سرمو زیر اب شیر ببرم دست هام توانشون رو از دست داد.
همونجا پایین روشویی سُر خوردم و دست هامو به بدنه ی پایین روشویی تکیه دادم و خس خس نفس هامو به زور کنترل میکردم.
من همیشه منتظر مرگ بودم؛ اما الان نمیخوام بمیرم!!!**************
(از زبان تهیونگ)
بعد از یک ساعت و نیم که از بستن قرارداد کوفتی میگذشت راهمو سمت خونه کج کردم.
یک دلشوره عجیبی داشت اذیتم میکرد.مطمئنم حال یونگی جوری نبود که نتونه از پس خودش بربیاد. حتی تمام داروهاشو تو اون بازده زمانی بهش داده بودم.
اما یک حس عجیبی ته قلبم هی بهم میگفت یونگی حالش خوب نیست...
انقدر تو این فکر هایی که تو سرم رژه میرفت بودم که نفهمیدم چجوری تا مسیر خونه رانندگی کردم.
BẠN ĐANG ĐỌC
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Lãng mạnچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...