Part16 !ماهی در تور

781 111 48
                                    

قبل از شروع داستان درباره شرایط پیش اومده میخوام بگم، من آدم بدقولی نیستم ولی انگار شرایط و نبود نت و کار نکردن فیلترشکن و همچنین رفتنم به تظاهرات و... باعث شده همه چی از هم بپاشه❤🐾
بعد از چند روز تونستم وی پی ان خوب از یک دوستی که اتریش زندگی میکنه به دستم برسه البته بهش گفتم وی پی ان هارو تیکه تیکه بفرسته ، چون هر لحظه احتمال قطع شدن وی پی ان وجود داره.
البته مشکل اپلود شدن عکس داخل رمان هست الان دوساعته برای این پارت منتظرم یه عکس اپلود بشه ولی نمیشه.😭😭😭
باعث میشه بخوام داستان رو سریعتر بزارم حتی شده باشه روزی دو پارت تا یک وقت نصفه کاره نمونه حالا به هر دلایلی.🥺❤🐾
همین اول میگم تا نوت ها روی رمان زیادی نشه؛ نظر و ووت هاتون برام بفرستین قشنگای من.😞❤
کلی دوستون دارم با هر فکر و اعتقادی و امیدوارم منم با چنین اعتقادی هنوز نویسنده باب میلتون باشم.
_________________________________________

خنده تظاهری کردم و و دوباره لب زدم.
+ باشه نمیارم، هر جور میخوای فکر کن...
خواستم از کنارش بگذرم و از این جهنم خارج بشم که با گرفتن دوباره یقه ام منو متوقف کرد و منو دوباره رو زمین انداخت.
_ تو جایی نمیری مین یونگی!
+ دیوونه شدی؟
نگاهشو به سمت راکتی که رو زمین افتاده بود انداخت و سمتش رفت و از زمین برش داشت.
رو دستاش اروم تابش داد و نگاهشو خبیثانه به من داد:
_ کلی کار دارم باهات!

هاج‌و واج به قیافه سردش نگاه میکردم که با راکت اهسته به سمتم قدم گرفت و نزدیک شد.
اب دهنمو اروم قورت دادم و خواستم بلند شم که راکتو همونجور که تو دست راستش گرفته بود تو هوا تکون داد و محکم رو پهلوی چپم حرکتش داد.
با برخورد گوشه انحنای سره راکت با پهلوم ، عاخ بلندی گفتم و تو خودم مچاله شدم.
علت این رفتار یهوییش رو اصلا نمیتونستم درک کنم از چیه.
از دردی که به پهلوم وارد شده بود باعث شد که کل درد تو کل بدنم پیچیده بشه و انگار که یک وزنه چند تُنی رو روی بدنم انداختن و نمیتونم تکونش بدم.
_ گفتم نمیخوام ریختتو ببینم ، چرا باز دارم میبینمت؟
+ عاخخخخ روانی...

خواست دوباره اون راکت رو رو بدنم بکوبه که به زور یه قلط کوچیک خوردم و با این جاخالی یهوییم باعث شد تهیونگ عصبی تر بشه و مچ پامو بگیرم و همونجور که رو چمن مصنوعی ولو بودم منو سمت تور تنیس بکشونه.
شبیه قاتل های جانی شده بود. ازش هیچی بعید نبود.
همونجور که منو به سمت تور تنیس میکشوند محکم و عصبی جوریکه صداش تو کل فضای زمین اِکو بشه لب زد:
_ میدونی تاوان اینکه حرفامو جدی نمیگیری چیه؟!
+ فاک چی از جونم میخوای...
_ مرگه!

منو وقتی سمت تور تنیش کشید متوجه سوزش آرنجی که زخم شده بود شدم و میتونستم قشنگ حس کنم که کامل زخمی شروع و به خاطره تَر بودنش یعنی ازش داره خون نیاد...

محکم موهامو کشید و منو سمت تور پرت کرد ؛ جوری که هردو تا دستام اون طرف تور آویزون شدن و بدون اینکه اجاره فکر کردن بهم بده قسمت پایینی تور رو بالا آورد و و با دو تا دستش محکم یک قسمت تور تنیس رو کشید تا کامل راهش باز تر بشه و دست هامو از حفره های پایینی تور تنیس وارد کرد و چند دور حفره های تور رو رو دستم وارد کرد و به هم پیچوند جوری که دیگه نتونم حرکت اضافی ای کنم.
مثل ماهی ای که اسیر صیاد شده و میخواد حالا صیدش کنه!!!

میتونستم به راحتی ببینم به خاطر فشاری که با دستاش برای باز کردن حفره تور کرده دستاش تا حدی زخم شده و به قرمزی میزنه...
یعنی این حد ازم بدش میاد که داره اینجور برای آزار من تلاش میکنه؟!
_________________________________________

برای کسایی که متوجه نشدن ؛ قسمت پایینی تور که با نشانه نشون دادم به قسمت بالای تور برگردونده میشه و از یکی از حفره های پایینی که جناب تهیونگ اونو به قول معروفی جر میدهد دست یونگی مظلممون رو ازش خارج میکنن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

برای کسایی که متوجه نشدن ؛ قسمت پایینی تور که با نشانه نشون دادم به قسمت بالای تور برگردونده میشه و از یکی از حفره های پایینی که جناب تهیونگ اونو به قول معروفی جر میدهد دست یونگی مظلممون رو ازش خارج میکنن.🤣
این اتفاق برای هردو دست یونگی میفتد تا اطلاعات بعدی خدانگهدار.🙄❤🐾
________________________________________

قدم های محکم رو به صورت عقبکی همونجور که داره به جاجای صورت و اتفاقی که برام پیش آورده نگاه میکنه طی میکنه و لبخند رضایت رو به راحتی گوشه لبش میبینم.
اون از اینکار لذت میبره!

از اینکه میخواد منو آزار بده و ذره ذره روحمو از بدنم خارج کنه لذت میبره...
تقریبا به قسمت پشت خط سرویس زدن میرسه و همونجا وایمیسته و از داخل یک سطل توری استیل بزرگی که داخلش پر از توپ های زرد رنگ تنیس هست یک توپ رو درمیاره و داخل دستش میگیره و اروم رو زمین چند بار بهش ضربه وارد میکنه و بین دستاش اونو بازی میگیره...
نگاهش بین توپ داخل دستش و من تو حرکت بود و میدونستم قرار نیست اتفاق خوبی برای من بیوفته...

***********

(از زبان تهیونگ)

وقتی به پشت خط سرویس رسیدم یه توپ تنیس از بین توپ های دیگه برداشتم و نگاهمو به اون حرومی حال بهم زن دادم.
نگاهش فاقد ترس و دلهره بود‌ و همین بدتر عصبیم میکرد.

نیاز داشتم اون ترس چند سال پیش رو که به خاطره من به اون حال و روز میفتاد رو دوباره ببینم.
همونجور که دندون هام رو که بهم مسابیدم بلند داد زدم جوریکه اون پست فطرت صدامو بشنوه.
_ مین یونگی، قراره امروز بفهمی دیگه نباید انقدر جلوی چشمم افتابی بشی...
_________________________________________
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now