ناخواسته خنده هیستیریکی سر دادم و دندون هامو بهم سابیدم...
اون حرومزاده بهم دروغ گفت! اون آشغال پیگیرمه....
ناخواسته خنده های هیستیرکم تموم شد و جاش رو به یک لبخند داد.
این لبخند فاکی چرا قلبمو میلرزونه...
مین یونگی چرا دلمو میلرزونی!!!************
(از زبان یونگی)
هنوز حس خوابالودگی داشتم ولی بعد از اینکه کل روز رو از دیروز که با همه اتفاقا به خونه اومده بودم رو تخت لش کردم و خوابیدم باید دوباره برای پول سگ دو میزدم...
از رو تخت پاشدم و بعد از شستن دست و روم و پوشیدن یه لباس نسبت راحت برای کار کردن به سمت پذیرایی طبقه پایین هجوم بردم.
_________________________________________تیپو استایل یونگی قبل رفتن به سرکار
_________________________________________سر میز نشستم و بدون اینکه منتظر هوسوک باشم که از خواب نازنینش دل بکنه شروع کردم خوردن چند تا لقمه نون تست با مربای توت فرنگی...
همونجور که آروم داشتم لقمه تو دهنمو میجوییدم با صدای یکی دم گوشم لقمه تو گلوم پرید...
# گود مورنینگ یونگی...چند مرتبه تک سرفه کردم تا از شوک صبحگاهی بیرون بیام.هوسوک که قشنگ پشت سرم نیم خیز شده بود و اینکلمات رو دم گوشم زمزمه کرد ککش هم بابت این اتفاق نمیگزید...
هیچوقت نمیتونستم درکش کنم.
حتی اگه همون حس من به تهیونگ رو نسبت به من داشت ؛ باید یکم حداقل فاصلشو باهام رعایت میکرد.
اما هروقت که بحثشو وسط میاوردم با بهونه اینکه ما رفیقیم یا دوستیم؛ قضیه رو سرهم میکرد.یکم آب پرتقالی که توی گلس شیشه ای ریخته شده بود رو خوردم و بدون اینکه اهمیت بدم که دقیقا پشتم نیم خیزه صندلیمو عقب کشیدم...
همین کارم کافی بود که دسته صندلی با شکم بیچاره اش برخورد کنه و دل پیچه بگیره...
دست به سینه جلوش قرار گرفتم و همونجور که به خاطره دل پیچه دو دستی جلوی شکمشو گرفته بود و یکم تو خودش جمع شده بود به حرف اومدم:
+ آیگو... هوسوک شی باید مراقب اطرافت باشی...
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...