Part56 لبخندِ زندگی

678 103 30
                                    

کاش بفهمی تلافی همیشه خوب نیست...
کاش بفهمی دره ذره معشوقتو نابود میکنه.
کاش بفهمی یونگی...

حدود یک ساعتی طول کشید که جونگکوک وارد بیمارستان بشه و طبق چیزی که پشت تلفن بهش گفتم دست خالی نیومد.
_________________________________________

_________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیپ و استایل جونگکوک در همون بازده زمانی

_________________________________________

پشت سرش دو نفر از کادر درمان که پزشک متخصص بودن با جعبه ی سفید کوچیکی تو دست یکیشون بهم نزدیک شدن.
_ آوردی؟
× تهیونگ...

میدونم باز میخواد قبل جواب حرفم طبق نعنول داستان بچینه یا حتی ممکنه بهم مشاوره مزخرفشو تحویل بده.

برای کنترل کردن اعصابم برای چند ثانیه چشم هامو رو هم فشار دادم و نگاهمو بهش دادم.
_ گفتم آوردی یا نه؟
× آره

با سر به دو پزشکی که پشت سرش ایستاده بودن اشاره کرد و همون اشاره جونگکوک کافی بود اون جعبه کوچیک سفید رو به انتهای راهروی سمت چپ بردن وارد یک اتاق شدن.

بعد از رفتن اون دوتا مرد سفید پوش جونگکوک بهم نزدیک شد و دست به سینه جلوم ایستاد.
× تهیونگ میدونی این ریه رو خریدم دیگه؟

مردمک چشم هامو چرخی دادم و دندونمو بهم سابیدم.
_ اب از سرم گذشته کوک... بهتره دایه مهربونتر از مادر برام نشی درباره این موصوع هم خودم رسیدگی میکنم.

از حالت دست به سینه دست هاشو خارج کرد و دست چپشو رو شونه ام‌ تکیه داد.
× هر چیزی که بشه من کنارتم رفیق.

با حرص دستشو رو از شونه ام پایین انداختم و صدامو بالا بردم و همونجور که صاف تو چشمهاش زل زده بودم به حرف اومدم:
_ قراره یونگی حالش خوب بشه فقط همین.

**************

(از زبان جین)

نگاهم به جونگکوکی بود که میخواست تهیونگ رو برای اتفاق های بعد آماده کنه...
×هرچیزی که بشه من کنارتم رفیق.

هر چیزی که بشه؟!
منظورش از این حرف فقط یه معنا میتونه داشته باشه.
باید خودمونو برای نبودن یونگی اماده کنیم.

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now