انگار میخواست تمام این دلتنگی و دوست داشتن چند ساله رو یک روزه جبران کنه.
منو ببوس تهیونگ... لمسم کن... حسم کن...
شاید فردا نباشم.***************
(از زبان جین)
تو خونه عین میخ نکوبیده قدم میزدم و منتظر یه تماس کوفتی از یونگی بودم.
به هوسوک هم زنگ زدم و اونم تو این دوروز هیچ خبری ازش نداشت...انگار این پسره آب شده رفته بود تو زمین.
شکم روی تهیونگ حرومزاده بود. میدونستم اون آشغال میخواد انتقام کهنه اشو از یونگی بگیره...باید بهش بفهمونم یونگی شرتیط مساعدی نداره و هر لحظه ممکنه یه اتفاقی براش بیفته؟!
با صدای ویبره گوشیم تمام ذهنم پخش و ملا شد و بدون هیچ درنگی گوشی رو جواب دادم:
= الو؟
× عشقم آماده شو باید بریم جایی
= جونگکوک اصلا حصله ندارم من...نذاشت حرفمو تموم کنم و پرید وسط حرفم.
× میدونم یونگی کجاست تا نیم ساعت دیگه حاصر باش میبرمت پیشش!
= جدی؟ فاااک... خیلی نگران بودم . قطع میکنم عاشقتم...سریع از پله های خونه دوتا یکی بالا رفتم و یه لباس ست از رخت آویز بیرون کشیدم و سریع پوشیدمش.
نمیخواستم برای دیدن یونگی زمان رو از دست بدم.
_________________________________________تیپ و استایل جین بعد از عوض کردن لباس هاش
_________________________________________
بیرون از خونه منتظر جونگکوک موندم که سریعتر بیاد. نمیدونم چرا ته دلم احساس دلشوره و نگرانی میومد.
شاید به خاطر هیجان باشه... مطمئنا برای یونگی هیج اتفاقی نیفتاده!!!با رسیدن جوتکووک جلوی خونه سوار ماشین شدم و بدون هدر دادن زمان حرکت کرد.
= یونگی کجاست؟
×...
= حالش خوبه نه؟
× ...تو این فاصله ای که تو ماشین بودیم هر سوالی که میپرسیدم جونگکوک سکوت کرده بود و این بدتر داشت عصبیم میکرد.
جونگکوک همیشه ساکته اما نه در مقابل جواب دادن یه سوالام...
_________________________________________
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...