یعنی زندگی به من و یونگی لبخند میزنه؟
میتونم دوباره اون رو تو بغلم بگیرم؟!
هر اتفاقی هم بیفته من کنار یونگی میمونم؛ چه تو این دنیا چه بعد مرگ!!!ساعت هول هوشه پنج صبح بود و تا به الان هیچ خبری از خوب شدن یونگی نشده بود.
با صدای تقه ای که به در اومد سریع از رو زمین بلند شدم.صدای تقه از دری که یونگی داخل اون اتاق خوابیده بود دراومده بود...
با بیرون اومدن دکتر متخصص از داخل اتاق آب دهنمو یک مرتبه قورت دادم و با نیرویی که نمیدونم از کجا داخلم نشات گرفته بود پامو سمت دکتر تند کردم.وقتی دقیقا روبه روش قرار گرفتم با استرسی که کاملا مشهود بود لب زدم:
_ یونگی ... حالش چطوره؟
... بیمار مین؟
_ بله...لبخند کمرنگی رو لب دکتر پدید اومد که قلبنو گرمتر از هر زمان دیگه ای کرده بود.
... خوشبختانه دیگه خطری اونو تهدید نمیکنه؛ نیم ساعتی میشه به هوش اومده و از طرفی دیالیز به راحتی انجام شد و پیوند ریه تا به الان کاملا با بدنش همخونی داشت و بدنش پسش نزده...لبخند ناباور رو لبم نشست.
انگار این همه ناراحتی اینجا قراره تموم بشه.
انگار قراره دوباره لبخند یونگی رو ببینم.با تعظیم کوتاهی از دکتر تشکر کردم و دوباره به حرف اومدم:
_ میشه... ببینمش؟
... فقط یه نفر میتونه ببینتش تا بعد چند روز مرخصه.میدونستم هرکدوم از کسایی که مثل من داخل بیمارستانن دوست دارن یونگی رو ببینن؛ اما من همون آدم خودخواهم...
قرار نیست برای دیدنش کوتاه بیام.نگاهمو به جمعی که پشت سرم بودند و کاملا خرفای دکتر رو شنیده بودن دادم.
_ من میرم ببینمش.هیچکدوم حرفی نزدن؛ شاید حرفی برای گفتن نداشتن. شایدم میدونستن هیچکی به اندازه من بیقراره یونگی نیست.
بعد از پوشیدن یه کاور ابی رنگ روی لباسم و کشیدن کاور رو کفشهام وارد اتاق مراقبت های ویژه شدم.
آب دهنمو به آرومی بلعیدم و نگاهمو به دور و اطراف دقیق کردم...با دیدن یونگی که متوجه حصور من نشده بود قلبم رو هزار شروع به تپیدن کرد.
_ یونگی...****************
(از زبان یونگی)
با درد خفیفی که رو قفسه سینه ام پخش میشد چشم هامو باز کردم.
بوی آشنای بیمارستان باعث شد به اطرافم دقیق بشم.
اصلا یادم نبود چجوری به اینجا اومدم...نگاهمو به بدنم دقیق کردم.
اونقدر دم و دستگاه بهم وصل بود که حتی نمیتونستم بدنمو حرکت بدم...
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...