Part10 تَلافی

854 126 34
                                    

رو یکی از کاناپه های راحتی نشستم و آرنجمو رو تاج کاناپه تکیه دادم و سرمو روی کف دستم تکیه دادم و گذاشتم و به جین خیره شدم.
چقدر هیجان داشت... واقعا لیاقت این دوستی بزرگ رو نداشتم.
با صدای تق تق کفشی که روی کفپوش چوبی به گوش میرسید نگاهمو از جین برداشتم و نگاهمو به صاحب صدا دادم. اروم جوری که خودم صدامو بشنوم لب زدم:
+ تهیونگ...!
_________________________________________

!_________________________________________

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

تیپ و استایلِ تهیونگ وقتی یونگی دیدش...
_________________________________________

با دیدن تهیونگ همونجور که بالاسرم وایساده بود پشت کمرم عرق کرد و ناخواسته نگاهمو ازش گرفتم.
_ این اینجا چه غلطی میکنه؟
چرا امیوکار بودم لااقل انقدر با تحقییر با من رفتار نکنه؟
چرا انقدر انتظارمو از این آدم بی رحم بالا برده بودم؟
مگه من نمیشناختمش... پس چرا به خودم امید الکی میدادم...
جین با دیدن تهیونگ اخماش تو هم رفت و پیچ گاز رو بست و تو هال هجوم آورد.
با اومدنش جونگکوک هم از در ورودی خونه به داخل اومد و کنار تهیونگ قرار گرفت.
= به تو ررربط نداره
_ عجب...
= کسی هم بخواد ناراحت بشه جونگکوکه و باهم اوردیمش اینجا پس انقدر دخالت نکن و گورتو گم کن...
_ یادت رفته من رفیق بوی فرندتم؟
= هر خری میخوای باش تو خونه ما افتابی نشوع...
خواست تهیونگ چیزی بگه که با کشیدن دستش توسط جونگکوک جلوی خودشو گرفت و خنده ی هیستیرک کوتاهی کرد و با نگاه جدی رو به جین لب زد:
_ اوکی ولی باید اول تلافی این همه سال رو باید کنم.
بلافاصله تهیونگ بازوشو از دست جونگکوک بیرون کشید و دستمو گرفت و از مبل بلند کرد و با خودش کشید.
از حرکت یهوییش هاج و واج موندم.
چرا یهو کانال عوض کرد؟!
میتونستم ببینم رگه های دستش بیرون زده و با عصبانیت داره منو از پله ها بالا میکشونه ؛ از طرفی هم جین تا این موقعیت رو دید پشت سرمون راه افتاد و داد و بیداد میکرد ولم کنه.
یاد دوره مدرسه افتادم همینجوری خفتم میکرد و شکنجه ام توسط این آدم پلید شروع میشد.
هیچ فرقی از اون دوران نکرده فقط زمان گذشته!
منو تو اتاقی که دیشب توش خواب بودم پرت کرد و رو زمین افتادم و درو پشت سرش قفل کرد.
از حرکتش یک تای ابروم بالا پرید د اب دهنم بیصدا قورت دادم و همونجور که رو زمین افتاده بودم خودمو عقبکی سُر دادم و به دیوار کنار تخت چسبیدم.
میتونستم صدای داد و بیداد و مشت زدن جین روی در رو بشنوم...
= این دره لعنتی رو باز کن ؛ چه بلایی میخوای سرش بیارییی؟

دست راستشو تو موهاش کشید و روبه روم قدم گرفت.
همونجور که با نفرت بهم خیره شده بود محکم و رسا داد زد:
_ اگه میخوای بلایی سره این دوست ناقصت نیاد؛ خفه شوع!
اونقدر جدی و صریح حرفشو زد که صدایی دیگه از پشت در شنیده نمیشد.
این آدم جنون داد ؛ حتی کینه ای که فقط به خاطر خودش اونکارو کرده بودم و ترکش کرده بودم رو تو دلش داشت...
بهم نزدیک شد و رو زانو هاش خم شد و چهار زانو نیم خیز شد جلو به حدی که مماس صورتم قرار بگیره!
_ زبونتو درار...
+ چی؟
_ کری مگه؟ گفتم‌ زبون فاکیتو سریع دربیار!
چرا فکر میکنه به حرف لعنتیش گوش میدم ؛ اون پسر بچه ۱۷ ساله دیگه وجود خارجی نداره و خسته تر از اونه که بخواد حتی برای عشق یکطرفه اش کاری کنه ؛ من همین‌ که سالم ببینمش برام کافیه پس چرا داره بازیم‌ میده...
+ برو کنار تهیونگ اصلا کارت فان نیست!
خواستم از جام بلند بشم که با دست راستش محکم دو طرف گونه امو فشار داد و باعث باز شدن دهنم‌شد.
پلکم از عصبانیت پرید و ناخواسته دست چپمو مشت کردم و رو صورتش کوبوندم.
از لمس خیلی وقته بیزارم... اونم این حد!
+ گفتم برو کنار...

متوجه‌نگاه عصبیش شدم‌که نیشخند رو لبش اومده بود ؛ این ادم واقعا به کل رد داده...
محکم موهامو کشید و سرمو بالا گرفت و باعث شد یکم از سرجام تکون بخورم و از زمین جدا بشم و رو زانوهام به بالا بیام...
_ الان چه گهی خوردی؟
+ ولم کن
_ اوکی ولی وقتی تلافی رو سرت در آوردم!
دست راستشو مشت کرد و محکم رو صورتم‌کوبید.
یک بار ؛ دوبار؛ سه بار...
اون قدر این کار رو تکرار کرد که متوجه دستای خونیش شدم ؛ البته اون خون از دهن و دماغ من بود که به مشت دستش رنگ داده بود.
وسط زدن از حرکت ایستاد و با تحقییر به جاجای صورتم خیره شد.
_ تو حتی لیاقت تلافی هم نداری
یک تف تو صورتم انداخت و یقه ام رو ول کرد...
خنده ی هیستیریکی تو اون حالت کردم تا حدی که از چشم هام اشک میومد.
این حالت روانی رو از وقتی با هوسوک‌گشتم به دست اوردم ؛ اصلا نمیتونستم این همه تحقییر رو هضم کنم و تنها حالت دفاعی که میتونستم داشته باشم این خنده های تلخ از درونه که جای فریاد و ناله بلند شده بود ؛ شاید هرکی منو تو این وضعیت میدید مهرِ دیوونگی رو روم میزد ؛ حتی هوسوک لقبِ دیوونه ی عاشق رو بهم داده بود.
هیچکی جز خودم از حالی که داشتم خبر نداشت...
میتونستم نگاه متعجب تهیونگ رو با اینکه داشتم تار به صحنه روبه روم خیره میشده به خاطر اشک جمع شده تو چشمام باز هم ببینم.
بعده حدوده پنج دقیقه که از خنده ام گذشت متوجه داد و بیداد جین شدم.
لعنتی از کی داره اون پشت هنجرشو به خاطرم به فاک میده و داد میزنه.
با پشت استینم خونی که از دماغم میومد رو پاک کردم و از سره جام پاشدم.
متوجه درد ریه ام شدم. این حال عادیه هرروزم بود و دیگه اگه اتفاق نمیفتاد باید تعجب میکردم.
اسپری رو از جیبم بیرون کشیدم چهار بار محتوای اسپری رو تو دهنم خالی کردم و اروم بلعیدمش.
+ من خوبم جین... خوبم
تهیونگ دست هاشو روی موهاش کشید و کلافه یکم ازم فاصله گرفت و تو اتاق رژه رفت.

از زمین به آرومی بلند شدم به سمتش حرکت کردم همونجور که نزدیکش میشدم اون مستقیما رو تخت نشست و متوجه نزدیک شدنه من نشد دست هاشو بهم گره کرد و سرشو پایین انداخته بود.
دست هامو تو جیبم فرو بردم و وقتی بهش نزدیک شدم جلوش خم شدم که تازه متوجه من شد.
+ من لیاقت تلافی هم ندارم؟
_ ...
+ اگه اینطوره پس اشکال نداره!!!
بدون اینکه اجازه صحبت یا فکر کردن بهش بدم لب هام به لب های داغش چسبوندم و بوسه ی قدیمیمو زنده کردم!
_________________________________________

خب بچه ها جونم اینم پارت امشبی نظرتون چی بود.
من که خیلی هیجان دارم برای پارت فردا🥺❤
با نظر و ووت هاتون از پیشی خودتون حمایت کنین.
یادتون نره پیشی کلی عاشقتونه.😍
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora