جلوی در وایسادم و نگاهمو به دستگیره دادم. همزمان که دستگیره در رو پایین میدادم؛ جوریکه اون پست فطرت صدامو بشنوه لب زدم:
_ حتی اگه بمیری هم دیگه مهم نیست...با یه ضرب وارد اتاق شدم و همونجور که دست هام تو جیبم بود آروم قدم هامو به سمت اون آشغال برمیداشتم.
نگاهمو بهش دادم که همونجور مات نگاهش به من و روی زمینه؛ نگاهشو دنبال کردم که ببینم به چی زل زده...با دیدن پارچ آبی که از روی کنار تختی افتاده بود و به هزار تیکه تقسیم شده بود نیشخند صداداری زدم و رومو به سمت یونگی چرخوندم:
_ هنوز نیومده داری گند میزنی به خونه ام؟
+ از قصد نبود
_ میخوای باور کنم؟پایین لبه ی تیشرتشو کشیدم و کاری کردم که رو زمین زانو بزنه...
تو همون لحظه رو تخت نشستم و با انگشت اشاره چپم به شیشه های خورد شده رو زمین اشاره کردم.
_ سریع جمعش کن
+ با چی؟
_ با چی انداختیش...دیدم جوابی نمیده دوباره به حرف اومدم.
_ انقدر وقتمو نگیر حیوون سریع جمعش کن و تو اون آشغال کوچیک کنار تختت بریزش. زود...
میتونستم غرور بی جاشو ببینم.
از نوک سر تا نوک پا این پسره خیره سر با همه هرزه بازیاش؛ بازی دادناش و... هنوزم یه غرور مسخره تو وجودش داشت...همونجور که رو زمین نشسته بود با دست راستش آروم تیکه های بزرگ شیشه رو تو دست چپش رو نگه داشت و سعی میکرد که دستش رو خون نیاره...
داشت از این بازی خوشم میومد.
این همه سال تو باهام بازی کردی حالا نوبت منه مین یونگی!!!داشت تیکه های ریز شیشه هارو جمع میکرد.
دندون هام رو بهم سابیدم و نگاهمو به موهای نسبتا بلندش دادم...
تار سفید تو موهای مشکیش دیده میشد. شاید اگه قبلا بود دلم ریش ریش میشد یا قلبم با دیدنش اتیش میگرفت.
اما الان دیدنش هیچ تغییری تو دلم ایجاد نمیکنه.پای راستمو بلند کردم و کف کفشمو روی دستی که داشت تیکه های ریز رو دونه دونه برمیداشت محکم گذاشتم.
با گذاشتن یهویی پام روی دستش ناله اش در اومد.
چرا باید درد کشیدنت انقدر حالمو خوب کنه؟!*************
(از زبان یونگی)
نفسم تازه یکم سرجاش اومده بود و خوشبختانه ریه ام دردش شروع نشده بود.
همونجور که مشغول جمع کردن تیکه های شیشه بودم نگاهم به جفت کفشاش که روبه روم وایساده بود قفل شد.ناخواسته اب دهنمو به زور قورت دادم و مشغول جمع کردن تیکه های کوچیک شیشه ها شدم. این لعنتی ها انگار نمیخواستن تموم شن.
با حس درد رو پشت دست ناخواسته ناله ام در اومد.
+ عاهخخخخ
_ اوه اشتباه من بود؛ رو دست یه حیوون لگد کردم!
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)
Romanceچرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت... نمیخوام اینو بگم ولی کامل حسم سرد شده... تو این مدت تونستم با نبودنت کنار بیام. حتی اگه مُرده باشی! _______________________________________________...