باید پاک بمونی

611 101 155
                                    


افسر وانگ گوشه‌ای ایستاده و در حال نظارت بود. همه چیز این پرونده براش گنگ بود.

به نیروهاش نگاهی انداخت. ناامیدی رو می‌تونست از چشم‌های همشون بخونه. نفسی کشید و از پله‌ها بالا رفت. باید اتاق ییبو رو کامل‌تر بررسی می‌کرد.

نمی‌دونست چرا تا این اندازه به این خونه مشکوکه. نمی‌تونست اون مرد رو فقط به چشم پدری ببینه که عاشق عذاب دادن فرزندشه.

وقتی وارد اتاق شد، چندین دقیقه به دیوارهای قرمز رنگ اتاق چشم دوخت.

حتی چند دقیقه موندن تو این اتاق می‌تونست باعث جذب تمام حس‌های منفی بشه و حالا نمی‌دونست پسر چطور می‌تونسته این فضا رو تحمل کنه.

به سمت کمد رفت. آروم در رو بست. چیز خاصی توجهش رو جلب نکرد؛ برای همین از کمد فاصله گرفت؛ اما احساس می‌کرد یک چیزی درست نیست... احساس خوبی نداشت.

اون همیشه به حس ششم اعتماد داشت. مطمئن بود این حسش بهش دروغ نمیگه؛ برای همین بی‌سیمش رو در آورد. دکمه مخصوص رو زد و گفت:

بیا بالا.

بعد از یک دقیقه نیروی مخصوصش بالا اومد. افسر وانگ بدون اینکه جهت نگاهش رو از کمد تغییر بده، گفت:

چقدر طول میکشه اگه بخوایم سطح کمد رو برداریم؟

هر چند مامور تعجب کرد؛ اما با این وجود سعی کرد در عادی‌ترین حالت ممکنه جواب بده:

کمتر از یک ساعت!

افسر وانگ بی‌سیمش رو داخل جیبش گذاشت و بعد گفت:

خوبه... نیروهای مخصوص رو خبر کن. تا کمتر از یک ساعت دیگه می‌خوام این سطح برداشته بشه.

مرد بعد از تایید از اتاق خارج شد. افسر به سمت کمد رفت. چند ضربه به سطح داخلی کمد وارد کرد و بعد زیر لب گفت:

وانگ تو دقیقا کی هستی؟

*******************

جان در حالی که بر روی مبل می‌نشست، گفت:

ییشوان ازت می‌خوام یک روانپزشک خوب پیدا کنی. یک نفر که تو خونه هم مشاوره بده.

: چرا از چنگ نمی‌خوای؟ اون میتونه کمک کنه!

جان پوزخندی زد و گفت:

ترجیح میدم خودم کل پکن رو بگردم و یه روانپزشک پیدا کنم تا اینکه به چنگ بگم. فقط سعی کن زودتر یکی رو پیدا کنی. وضعیت ییبو خوب نیست. هیچ ثباتی نداره!

: منظورت چیه دقیقا؟

جان کلافه به در اتاق نگاه کرد و گفت:

یک بار اتاق رو بهم می‌ریزه، یک بار تو آروم‌ترین حالت ممکنه...

وقتی رسیدی که شکسته بودمWhere stories live. Discover now