تو گاگای منی؟

460 98 77
                                    


بخش بیست و یکم: تو گاگای منی؟

*******************

ووت و کامنت یادتون نره لطفا!

*******************

صبح زودتر از ییبو از خواب بیدار شد. بعد از شستن دست و صورتش به سمت آشپزخونه رفت تا برای پسر صبحانه درست کنه. باتوجه‌به وضعیت بدنی ییبو، ترجیح داد شیر گرم کنه.

بعد از چیدن میز صبحانه، به سمت ییبو رفت تا بیدارش کنه. روی مبل خوابیده بود. لبخندی زد و آروم پسر رو بیدار کرد. ییبو چشم‌هاشو باز کرد. با دیدن جان، خیالش راحت شد. ترک نشده بود و این می‌تونست لبخند روی لب‌هاش بیاره...

جان با نشستن ییبو روی مبل، به سمت آشپزخونه حرکت کرد و گفت:

ییبو بیا صبحونه.

ییبو بدون توجه به حرف جان، کنار کوکو رفت و مشغول نوازشش شد. نرمی بدن سگ رو دوست داشت. قبل از اینکه دست و صورتش رو بشوره، کنار جان رفت و گفت:

به کوکو غذا دادی؟

جان در حالی که روی نون تست کمی عسل می‌مالید، گفت:

نه هنوز بهش ندادم. اول تورو بیدار کردم.

ییبو یک قدم به جان نزدیک‌تر شد و گفت:

میشه من بهش بدم؟

جان سری تکون داد و گفت:

اول دست و صورتت رو بشور بعد...

ییبو سری تکون داد و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کرد. با نهایت سرعت دست و صورتش رو شست و از سرویس بیرون اومد. این بار در فاصله نزدیکی از جان ایستاد و گفت:

حالا میتونم بهش بدم؟

جان سری تکون داد و از این طریق موافقت خودش رو اعلام کرد. ییبو با ذوق به سمت کابینت مخصوص رفت و غذای سگ رو برداشت. کمی غذا توی ظرف ریخت و آشپزخونه رو ترک کرد.

ظرف غذارو جلوی سگ گذاشت. قصد داشت فرایند غذا خوردن سگ رو تماشا کنه؛ اما با حرفی که جان زد، به سمت آشپزخونه حرکت کرد:

نوبت توئه صبحونه بخوری ییبو... کوکو خودش میتونه غذا بخوره.

روی صندلی نشست و لیوان شیری که جان براش گذاشته بود رو برداشت. قبل از اینکه چیزی بنوشه، جان گفت:

مراقب باش... داغه!

ییبو با احتیاط کمی از شیر رو نوشید. جان قصد داشت واکنش پسر رو ببینه؛ اما چیزی مشخص نبود؛ برای همین پرسید:

خوشمزست؟

ییبو سری تکون داد و گفت:

نه. مزه خوبی نداره. میتونم نخورم؟

جان به رک بودن پسر خندید و گفت:

میشه امروز بخوریش؟ یه جایگزین واست پیدا میکنم.

وقتی رسیدی که شکسته بودمWhere stories live. Discover now