دیگه منو نمیخواد

245 69 69
                                    

فصل سوم داستان وقتی رسیدی که شکسته بودم

پارت هفتاد و یک: دیگه منو نمیخواد

************************

ضربان قلبش بالا بود. از آدم‌هایی که بالای سرش ایستاده بودند، واهمه داشت. نکنه نجات پیدا نکرده بود؟ نکنه جکسون رو توی خیالاتش دیده بود؟ نکنه صدای جان رو توی رویاهاش شنیده بود؟ 

نه همه این‌ها واقعی‌ترین تصویر و صدا براش بودند. قصد تکون خوردن داشت که با احساس سوزش شدیدی توی شکمش نتونست. صدای مرد غریبه‌ای رو شنید:

صدامو می‌شنوی؟ من دکتر چوی هستم. 

دکتر چوی؟ نه... ییبو الان از همه افراد واهمه داشت. نفسش تندتر شده بود و حتی قلبش به طرز عجیبی شدید میزد. باید بلند میشد و از اینجا فرار می‌کرد. 

دیوارهای سفید رنگ و روپوش پزشکی اون افراد بیشتر ترس به جونش مینداخت. اضطراب توی تمام بدنش نشسته بود و اینکه توانایی تکون خوردن نداشت، بیشتر به وجودش ترس می‌بخشید. یکی از پرستارها با دیدن ضربان قلب و تنفس ییبو گفت:

آقای دکتر ضربان و تنفسش خیلی بالاست. 

ییبو به وضوح دچار اضطراب شده بود. وقتی سوزنی به سمتش اومد از شدت ترس دستش رو تکون داد. همین باعث شد پرستار یک قدم به عقب بره. اون‌ها می‌خواستند بیهوشش کنند؟ ییبو دیگه نمی‌خواست بخوابه. 

چرا صدای جان رو نمی‌شنید؟ چرا جان باز هم کنارش نبود؟ با ته مونده جونی که داشت چندین بار اسم جان رو صدا زد؛ اما بعد چشم‌هاش به مرور بسته شد. انگار دوباره اون رو به دنیای زشت خواب فرستاده بودند، جایی که ییبو از کابوس‌ها در امان نبود.

************************

جان روبه‌روی در بود و آروم و قرار نداشت و جملاتی رو زیر لب تکرار میکرد: 

من باید الان اونجا باشم. چرا نمیذارن ببینمش؟ ییبو اون همه آدم غریبه رو ببینه، میترسه. لعنت به همشون. 

وقتی دکتر از اتاق بیرون اومد، ییشوان و جان سریع به سمتش رفتند. قبل از اینکه حرفی بزنند و سوالی بپرسند، دکتر گفت:

دچار اضطراب شد و مجبور شدیم بهش داروی بیهوشی تزریق کنیم. 

ییشوان با عصبانیت گفت:

من گفتم که اون به داروی آرامش‌بخش واکنش نشون میده. همینطور بهتون گفتم که اون اگه این همه آدم غریبه رو اینجا ببینه مضطرب میشه. 

دکتر از این لحن ییشوان استقبال نکرد، اخمی کرد و گفت:

فکر نکنید فقط شما صلاح بیمار رو می‌خواید. تزریق داروی آرامشبخش به نفعش بود؛ وگرنه ضربان قلبش بالا و بالاتر می‌رفت. 

جان اجازه نداد ییشوان صحبت کنه، خودش سریع‌تر وارد عمل شد:

اون گروگان بوده، دوره بدی رو گذرونده. یکی از ما باید پیشش باشیم. 

وقتی رسیدی که شکسته بودمWhere stories live. Discover now