part 11

109 18 0
                                    


زمانی رسید که دیگر آتش رو به خاموشی می‌رفت، اکنون میشد میزان افتضاحی که بوجود آمده بود را دید. جان با اخمی غلیظ در میان انبار سوخته پا گذاشت، خسارتی جبران ناپذیر به او وارد شده بود. هنوز میتوانست امیدوار باشد که انبارهای زیرزمینی از دسترس آتش در امان بودند، حداقل نیمی از محموله سالم و این بهتر از هیچ بود.
هائوشوان لنگان با سری افتاده کنار جان ایستاد و گفت- متاسفم ارباب... تقصیر من بود.
دستانش مشت شد. از این کلمه متنفر بود و تمام افراد دورش این کلمه را به زبان می‌آوردند. بارها راجع به حساسیت محموله‌ها گفته بود اما باز هم یک بی‌احتیاطی چنین خسارتی به بار اورده و او فقط متاسف بود.
خشمگین غرید- از جلوی چشمام دور شو...
هائو به میان حرفش پرید و گفت- جان حرفمو گوش کن... قبل آتیش سوزی یکی از افراد دیده که مردی بور که بنظر انگلیسی بوده این اطراف میچرخیده.
حتی نیازی به پرسش اسم شخص نداشت تنها سایه شوم یک مرد بور خارجی بود که بر زندگیش سنگینی میکرد. چشمانش را بست، بخوبی میتوانست چهره‌اش را مجسم کند او روزی ده‌ها بار نحوه کشتن او را در ذهنش مرور میکرد و بالاخره آن مرد داشت خود را از پس سایه بیرون میکشید.
-هنوزم میخوای بگی مرده؟
هائوشوان نگاهی به خرابه روبه‌رویش انداخت، حتی فکرش را نمیکرد، مردی که گمان میبرد مرده پیدا شود. از داخل انبار بیرون آمدن، کاراگاه‌های پلیس با فاصله از انها ایستاده و مشغول بحث با یکدیگر  بودند. امکان نداشت به راحتی‌ از شر آن مزاحم‌ها خلاص شود. دست‌اش را در جیب فرو برد و گفت- اون عوضی دست به کار شده بالاخره بعد مدتها از سوراخش اومد بیرون.
-این بازی با اتیشه جان، اون خیلی قوی‌تر از توئه اصلا از کجا معلوم خودش باشه؟ از کجا معلوم زنده باشه؟ خودت میدونی خیلی ساله ازش خبری نیست.
خشمگین سمتش چرخید. آن‌ها نمی‌دانستند چطور آن مردک عوضی تمام زندگیش را نابود کرده بود. آتش خشم و انتقامی که به جانش افتاد حتی با گذشت دوازده سال هم خاموش نشد. یقه‌ی او را میان مشتش گرفت و غرید- اون همه زندگیم رو نابود کرده و بهم میگی دارم با آتبش بازی میکنم؟  او را یک ضرب رها کرد و با صدایی آرام‌تر از قبل ادامه داد-خون لیلا گردن ماست... نشستیم مرگشو تماشا کردیم و هیچ کاری انجام ندادیم.
شنیدن صدای بلند جان توجه پلیس‌ها را جلب کرد. یکی از آن‌ها از میان ماموران آتشنشانی گذشت و با رسیدن به او نشان‌اش را بیرون آورد و گفت-جناب شیائو شما به اتهام قتل وانگ لینگ بازداشتین باید با ما بیاین.
جان نگاه مرگ‌بارش را روی افسر پلیس نشاند. متهم به قتل چیزی نبود که اکنون بتواند بپذیرد، به اندازه کافی افتضاح دیده و خبر بد شنیده بود.
-کی هست؟
افسر که زیر نگاه‌های خیره و ترسناک مرد معذب بود این پا و آن پا کرد و پاسخ داد- یکی از سهامداران بزرگ M.X، شرکت دارویی که تازه رشد کرده ما چک کردیم شما به تازگی از اون شرکت جنس خریدین.
عکسی از پوشه درون دستش بیرون کشید و به دست جان داد. حرف‌اش را ادامه داد- قبل از این که انبار شما آتیش بگیره جسد ایشون پیدا و اثر انگشت شما روی اون شناسایی شده.
به عکس نگاه کرد، هیچ چیز از مرد درون عکس باقی نمانده بود. شکمش چندین بار چاقو خورده و دستانش قطع شده بود، طرف هائو گرفت و گفت- هنوزم میخوای بگی مرده؟
هائو با اخم نگاهی به جسد کرد این نوع از قتل‌ها در دنیای مافیا مختص به یک گروه خاص بود، گروهی که خاویر رئیس آن بود؛ مرد بوری که هر کدام از اهالی عمارت شیائو خواستار مرگ آن بودند.

call me master Where stories live. Discover now